آقا بیا....

 

حال دلمان‌ بی تو دچار تغییر

برگرد که شد آمدنت خیلی دیر

پایانِ تمام جمعه هامان گریه

آغاز تمام شنبه هامان دلگیر!

آقا اجازه؟!


آقا اجازه

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران

آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!

قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»


من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان

اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!

«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!

آقا اجازه!….

باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان…

آقا اجازه! خسته ام از این همه فریب
از های و هوی مردم این شهر نا نجیب…

آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب

آقا اجازه! باز به من طعنه می زنند
عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب!

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،
«آدم» نمی شویم! بیا: ماجرای «سیب»!

باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب…

درد فراق

جمعه يعني زانوي غم در بغل

بر سر سجاده هاي العجل

جمعه يعني اشک هاي انتظار

جمعه يعني شکوه از هجران يار

جمعه يعني آه.الغوث.الامان

در فراق مهدي صاحب زمان

از وقتی که مسجد مدینه ساخته شد، پیامبر(ص) در موقع خطبه خواندن و سخنرانی مخصوصا
روزهای جمعه در مقابل انبوه جمعیت، بر تنه ی درخت خرمائی که در صحن مسجد باقی مانده
بود تکیه می داد،تا این که جمعیت زیاد شد پیشنهاد کردند که منبری برای رســــول خـــدا (ص)
بسازند تا مردم به آسانی ایشان را ببینند. آن حضرت اجازه فرمودند و منبری از چـــوب با دو پله
و عرشه ساختند.
اولین جمعه ای که پیش آمد،رسـول اکرم (ص) جمعیت را شکافت و آن ستون را پشت سر نهاد
و به طرف منبر رهسپار شد. همین که بر عرشه ی منبر قـرار گرفت یک مرتبه صــــدای نــــاله ی
ستون خشکیده(همان تنه ی درخت خرما) مانند زن بچه مرده،بلند شد.در اثر ناله ی آن ستون
صدای جمعیت به گریه و ناله بلند گردید. پیامبر (ص) از منبر به زیر آمده ستون را در بغل گرفت و
دست بر آن کشید و فرمود: آرام باش! و از او دلجویی کرد سپس به طرف منبر برگشت و فرمود:
مردم! این چوب خشک نسبت به رسول خدا (ص) اظهار علاقه و اشتیاق می کند و از دوری وی
محزون می گردد ولی برخی از مردم چه به من نزدیک شوند چه دور،باکشان نیست. اگـر من او
را در بغل نگرفته و دست بر آن نکشیده بودم تا روز قیامت از ناله خاموش نمی شد.

این درخت یک لحظه از پیامـــبر (ص) دور شد این چنین ناله زد با این که رســـول خــــدا (ص) را
مشاهده می کرد، ولی ما سالهاست که امام زمانمان(عج) را نمی بینیم و از او دور هستیم با
این حال مشغول زندگی عادی خــودمان هستیم. به فکر همه کس و همه چیز هستیم به جـــز
امــــام زمـــانمان (عج). همه ی فکــرها به ذهنمان خطور می کند جز فکــر امـــام زمـــان (عج).

مهدیا بر ره تو منتظرانیم هنوز


تا بیایی به رهت دل نگرانیم هنوز


به امید دم زیبای وصال رخ تو


زنده در سیر جهان گذرانیم هنوز


با خیال رخ زیبای تو ای راحت جان


فارغ از دیدن روی دگرانیم هنوز

                                                           دعا برای فرج امام زمان یادتون نره ...

یادگار عترت طاها ظهور کن

ي يادگار عترت طاها، ظهور کن
 آرام جان زهره ي زهرا، ظهور کن
 از رخ بگير معجر غيبت، عزيز دل
 روشن ترين ستاره ي دنيا، ظهور کن
 عمري در انتظار نگاهت نشسته ايم
 اي تکسوار سينه ي سينا، ظهور کن
 اي آنکه عرش، بسته به پايت کمند خويش
 وي باده نوش ساغر ادني، ظهور کن
 هرگز بهانه از لب و خالي نجسته ايم
 "تنها" تويي بهانه ي دلها، ظهور کن
 محمد مهدي رافع

 


 ما را به يک کلاف نخ آقا قبول کن
 يـا ايّهـا العــزيز! أبانـا! قــبول کن
 آهي در اين بساط به غير از اميد نيست
 يـا نـااميدمــان ننـمـا يـا، قـبـول کن
 از يـاد بـرده ايم شمـا را پـدر! ولي
 اين کودک فراري خود را قبول کن
 رسم کريم نيست که گلچين کند، کريم!
 مـا را سَـوا نکـرده و يک جـا قـبول کن
 گر بي نوا و پست و حقيريم و رو سياه
 اما به جــان حضرت زهـرا قبـول کن
 گندم که نه، مقام شما بود لاجَرَم
 رمز هبوط آدم و حوّا، قـبول کن

 

                          نظر که نمیدین دعا یادتون نره ...

عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

اي قبله ي نمازگذاران آسمان
اي خلق عالمت به سر سفره ميهمان
هجر تو کرده قامت اسلام را کمان
الغوث يا بن فاطمه الغوث الامان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
 اي روح دين حقيقت ايمان بيا بيا
اي جان جان و مصلح کل جهان بيا
تنها دميد عترت و قرآن بيا بيا
خورشيد تا به کي به پس ابرها نهان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
اي غائب از نگاه و چراغ دل همه
داغ فراغ تو شده داغ دل همه
گل کرده اين شراره به باغ دل همه
آه از جگر بر آمده آتش گرفته جان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
اي پر ز اشک چشم تو صحرا بيابيا
اي سينه سوز ناله زهراي بيا بيا
اي آرزوي زينب کبرا بيا بيا
تا چند سرو قامت دخت علي کمان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
مولا کنار چاه صدا مي زند تو را
زهرا به سوز و آه صدا مي زند تو را
زينب به قتلگاه صدا مي زند تو را
زخم عزيز فاطمه گويد به مرزبان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
 از قلب داغديده ندا مي رسد بيا
از ناله ي کشيده ندا مي رسد بيا
از حنجر بريده ندا مي رسد بيا
اي داغدار لعل لب و چوب خيزران
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
 تا کي ز ديده اشک نشانيم سيدي
تا کي در انتظار بمانيم سيدي
تا کي دعاي ندبه بخوانيم سيدي
تا کي سر بريده ي جد تو بر سنان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
ياران دعا کنيد که دلدار مي رسد
خورشيد از درون شب تار مي رسد
صبح ظهور و وصل رخ يار مي رسد
ميثم بريز اشک و دعاي فرج بخوان

حاج غلامرضا سازگار

                                   نظر و دعا یادتون نره  ...

دانلود اهنگ مرد موعود از محسن فیروزفام

اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري

کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي

اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟

برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما

کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت

کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟

 

برای دانلود به ادامه مطلب برید ...

ادامه نوشته

امام من خدا کند که بیایی

الا که راز خدايي، خدا کند که بيايي
 تو نور غيب نمايي، خدا کند که بيايي
 شب فراق تو جانا خدا کند به سرآيد
 سرآيد و تو برآيي، خدا کند که بيايي
 دمي که بي تو سر آيد خدا کند که نيايد
 الا که هستي مايي، خدا کند که بيايي
 فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها
 تو دست عقده گشايي، خدا کند که بيايي
 ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن
 تو دست عدل خدايي، خدا کند که بيايي
 نظام هر دو جهاني امام عصر و زماني
 يگانه راهنمايي، خدا کند که بيايي
 تو مشعري عرفاتي، تو زمزمي تو فراتي
 تو رمز آب بقايي، خدا کند که بيايي
 دل مدينه شکسته حرم به راه نشسته
 تو مروه اي تو صفايي، خدا کند که بيايي
 به سينه ها تو سروري به ديده ها همه نوري
 به دردها تو دوايي، خدا کند که بيايي
 ترا به حضرت زهرا، بيا ز غيبت کبري
 دگر بس است جدايي، خدا کند که بيايي

شعر از امام خامنه ای ( مدظله ) درباره مسجد جمکران در17سالگی

دلم قرار ندارد از فغان ، بی تو

سپندوار ز کف داده ام عنان ، بی تو

*********
به ادامه مطلب بروید....

ادامه نوشته

آقا بس است كمي زودتر بيا...

رسیدم ...
زود رسیدم ...
باز هم به این لحظه های عاشقانه رسیدم در دنیای گرم 
حضورت در زمین ..
می دانم : تنها مانده ای .. تنها نشسته ای ..
دعا کن مولای من : 
دعا کن تا من هم به اجابتی آسمانی برسم از أمن 
یجیب های عاشقانه ات ..
عاشقی مثل من ندیده ای در این حوالی : 
که هم لیلی باشد و هم مجنون ..
لیلا شدم از آن روز که به نام تو رسیدم و این عاشقانه ها .. 
تا بنویسم : تا آرام بگیرم : تا عاشقانه نفس بکشم در زمین ..
مجنون شدم از آن روزی که کاسه ی عاشقانه هایم در زمین 
به پای عشق تو شکست و تو ... : دست مرا گرفتی ..
کاش می دانستم با قلب و جان م چه کرده ای که این 
چنین خروشانم ..
که تاب ندارم ٰ آرام ندارم حتی برای لحظه ای ثانیه ای بی تو ماندن در زمین ..
بیدارم شب های جمعه ی زمین را به شوق آمدنت ..
نمی آیی ؟
ببین : من هم مثل تو گوشه ی خلوت عاشقی ام
نشسته ام و نگاهم به مغرب آسمان است ...
بتاب : بتان جان من : 
عجیب دلتنگم برای ندای أنا المهدی در زمین ..
غربت بس است : مولای من بیا ...
بیا لیلای بیقرارت را آرام کن به بانگی به ندایی 
به صوت دلنشین قرآنی ...
دلم : قرآنی می خواهد عاشقانه که قاری آیه های 
دل نشینش تو باشی ...
دلم اذانی می خواهد عاشقانه که مُوذن واژه هایش
بارانی اش تو باشی ...
دلم قصه ای می خواهد عاشقانه که آدم قصه های 
حوایش تو باشی ..
دلم : مردی می خواهد آسمانی که صدای قدم هایش 
عاشقانه باشد و کمی شبیه صدای قدم های تو در
آخرین روزهای غیبت ..
بیا :‌ ظهور کن مولای من ...
تشنه ام بی تابم ، آب می خواهم .. 
از کوثر جوشان ظهورت در آفرینش : بیا سیرابم کن ...

غروب جمعه...

عصر يك جمعه دلگير دلم گفت بگويم

كه چرا عشق به انسان نرسيدست

 و‎ ‎چرا‎ ‎آب به گلدان نرسيدست

 و‎ ‎هنوزم كه هنوزست غم عشق به پايان نرسيدست

 بگو حافظ دل خسته ز‎ ‎شيراز‎ ‎بيايد‎ ‎بنويسد

كه هنوزم كه هنوزست چرا‎ ‎يوسف گمگشته به كنعان نرسيدست

 و چرا كلبه احزان به گلستان نرسيدست

 و عصر اين جمعه دلگير‎ ‎وجود‎ ‎توكنار‎ ‎دل هر بيدل آشفته شود حس

 تو كجايي گل نرگس(عج)؟

شعر آقا درباره امام زمان(عج)

از بیم مرگ نیست که سرداده ام فغان

بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن استhttp://www.tebyan12.net/wp-includes/js/tinymce/plugins/wordpress/img/trans.gifدستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است

شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است

سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است

بگرفته آب و رنگ زفیض حضور تو
هرگل دراین چمن که سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

آن را که لب به جام هوس گشت آشنا

روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است.

شعر جدید صابر خراسانی درباره پیامبر

قاصدک چرخ زنان از تو خبر آورده
با خودش شیشه ی عطری ز سفر آورده

آمده تا دلمان را پر امید کند
همه را با خبر از آمدن عید کند

فقط از معجزه ی عشق تـو بر می آید
شب به پایان نرسیده است سحر می آید

مکه با آمدنت حرمت بسیار گرفت
ماه از محضرتان رخصت دیدار گرفت

در هوایت چه کنم بال کبوتر شده را
جبرئیل ام چه کنم حال کبوتر شده را

سال ها پیش تر از آمدنت هم بودی
علت خلق بنی آدم و عالم بودی

سر بلندیم بگوییم مسلمان توأییم
عجمی زاده و پشت سر سلمان توأییم

می نویسم دل خود را برکاتی بفرست
می برم نام محمد صلواتی بفرست

عقل کلی و جهان جزئی از ادراک تـوأند
شیعیان علی از مابقی خاک توأند

ما که از جلوه ی توحیدی تو آگاهیم
در مسیر تقرّب به رسول الهیم

ما که از روز ازل جزء محبان هستیم
اشهد انّ به نام تو مسلمان هستیم

آن زمانی که تو را غیر علی یار نبود
یوسف حُسن تو را هیچ خریدار نبود

کار تو داشت نتیجه به تو ایمان آورد
باورت داشت خدیجه بـه تو ایمان آورد

شعر حضرت آقا درباره امام زمان(عج)

دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است

از بیم مرگ نیست كه سرداده ام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است

دستم نمی رسد كه دل از سینه بركنم
باری علاج شكر گریبان دریدن است

شامم سیه تر است ز گیسوی سركشت
خورشید من برآی كه وقت دمیدن است

سوی تو این خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پركشیدن است

بگرفت آب و رنگ زفیض حضور تو
هرگل در این چمن كه سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمی كنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

آن را كه لب به دام هوس گشت آشنا
روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است

منبع:وبلاگ ثقلین

شعر جدید محرم

شعر جدید محرم

آبروی حسین به کهکشان می ارزد

یک موی حسین بر دو جهان می ارزد
گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست
گفتا که حسین بیش از آن می ارزد

**

با آب طلا نام حسین قاب کنید
با نام حسین یادی از آب کنید
خواهید مه سربلند و جاوید شوید
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد

**

بازدلم غم گرفت دوباره ماتم گرفت
ماه محرم آمد تمام عالم گرفت

**

دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود
دلها همه آماده ی پرواز شود
با بوی محرم الحرام تو حسین

ایام عزا و غصه آغاز شود

**

عطری که از حوالی پرچم وزیده است
ما را به سمت مجلس آقا کشیده است
از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا
صد کوچه بازکنید محرم رسیده است

**

سلام من به محرم, محرم گل زهرا
به لطمه های ملائک, به ماتم گل زهرا

**

بر سینه ی من نوشته بین الحرمین
نصف قلبم با ابالفضل،نصف دیگر با حسین

**

دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم

**

باز محرم رسید، ماه عزای حسین
سینه‌ی ما می‌شود، کرب و بلای حسین
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین


**

محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشورا به پا شد

**

دارالنعیم زینب است

کعبه خود تحت حریم زینب است
عمر زینب فخر مولا بود و بس
او به زهرا المثنی بود و بس

با تشکر از بی نظیرها