سفري به عرش..

اينجا طلائيه است...

به قول حاج عبدالله(ضابط طلائيه) عجب طلائيه...

نميدونم تاحالا رفتين يا نه ولي براي مني كه ارزوي كربلا رو دارم ، اونجا واقعا يه بهشته و هيچ چيزي نميشه گفت شايد اين صدا و اين داستانها گوشه ي كمي از طلائيه رو نشون بده ،اگه تاحالا نرفيتن كربلا اين صدا رو گوش بدين كمي بيشتر نيست ولي .فقط ميشه گفت وقتي ميري طلائيه وقتي ميري شلمچه انگار تو صحراي كربلايي ، شايد فقط خاك باشه ولي اين خاك بوي تربت اباعبدلله رو ميده.

تخريب نفس

از دوكوهه تا گردان تخريب پياده دو كيلومتر راهه تقريبا و ما اينو پياده ميريم با خودم فكر كردم شايد خدا اين مسافتو گذاشته تا قبل از رسيدن به گردان تخريب اول نفسمان رو تخريب كنيم

حسينيه حاج همت

دوستاي خوبم دعا كنيد قسمتمون بشه دوباره بريم من عيد 91 رو اونجا بودم تو حسينيه حاج همت .ميگن دوكوهه سكوي پرواز شهدا بوده با خودم گفتم اينجايي كه من نشستم سكوي پرواز كدوم شهيد بوده يعني ميشه سكوي پرواز منم باشه ، وقتي ميري اونجا ارزو ميكني بال داشته باشي تا پا رو سر و صورت شهدا نزاري

حاج احمد متوسليان

فقط هر وقت دلتون دريايي شد واسه حاج احمد متوسليان هم دعا كنيد. چند وقت پيش دوستاشون گفتن ايشون هنوز زنده اند ولي معلوم نيست كي ازاد بشن تمام دنيا و حقوق بشر كشك دموكراسي و ديپلمات كشك ، دوستاي خوبم دعا كنيد ازاد بشه خيلي وقته منتظر اين سردار خوبمونيم

یا علی...

 

وقتي به شلمچه رسيديم همه زانو زدن هيچ كس توان راه رفتن نداشت انگار زانوهايمان فهميده بودند اينجا قبله گاه عاشقان است.


آقا بس است كمي زودتر بيا...

رسیدم ...
زود رسیدم ...
باز هم به این لحظه های عاشقانه رسیدم در دنیای گرم 
حضورت در زمین ..
می دانم : تنها مانده ای .. تنها نشسته ای ..
دعا کن مولای من : 
دعا کن تا من هم به اجابتی آسمانی برسم از أمن 
یجیب های عاشقانه ات ..
عاشقی مثل من ندیده ای در این حوالی : 
که هم لیلی باشد و هم مجنون ..
لیلا شدم از آن روز که به نام تو رسیدم و این عاشقانه ها .. 
تا بنویسم : تا آرام بگیرم : تا عاشقانه نفس بکشم در زمین ..
مجنون شدم از آن روزی که کاسه ی عاشقانه هایم در زمین 
به پای عشق تو شکست و تو ... : دست مرا گرفتی ..
کاش می دانستم با قلب و جان م چه کرده ای که این 
چنین خروشانم ..
که تاب ندارم ٰ آرام ندارم حتی برای لحظه ای ثانیه ای بی تو ماندن در زمین ..
بیدارم شب های جمعه ی زمین را به شوق آمدنت ..
نمی آیی ؟
ببین : من هم مثل تو گوشه ی خلوت عاشقی ام
نشسته ام و نگاهم به مغرب آسمان است ...
بتاب : بتان جان من : 
عجیب دلتنگم برای ندای أنا المهدی در زمین ..
غربت بس است : مولای من بیا ...
بیا لیلای بیقرارت را آرام کن به بانگی به ندایی 
به صوت دلنشین قرآنی ...
دلم : قرآنی می خواهد عاشقانه که قاری آیه های 
دل نشینش تو باشی ...
دلم اذانی می خواهد عاشقانه که مُوذن واژه هایش
بارانی اش تو باشی ...
دلم قصه ای می خواهد عاشقانه که آدم قصه های 
حوایش تو باشی ..
دلم : مردی می خواهد آسمانی که صدای قدم هایش 
عاشقانه باشد و کمی شبیه صدای قدم های تو در
آخرین روزهای غیبت ..
بیا :‌ ظهور کن مولای من ...
تشنه ام بی تابم ، آب می خواهم .. 
از کوثر جوشان ظهورت در آفرینش : بیا سیرابم کن ...

غروب جمعه...

عصر يك جمعه دلگير دلم گفت بگويم

كه چرا عشق به انسان نرسيدست

 و‎ ‎چرا‎ ‎آب به گلدان نرسيدست

 و‎ ‎هنوزم كه هنوزست غم عشق به پايان نرسيدست

 بگو حافظ دل خسته ز‎ ‎شيراز‎ ‎بيايد‎ ‎بنويسد

كه هنوزم كه هنوزست چرا‎ ‎يوسف گمگشته به كنعان نرسيدست

 و چرا كلبه احزان به گلستان نرسيدست

 و عصر اين جمعه دلگير‎ ‎وجود‎ ‎توكنار‎ ‎دل هر بيدل آشفته شود حس

 تو كجايي گل نرگس(عج)؟