آقا بیا....
حال دلمان بی تو دچار تغییر
برگرد که شد آمدنت خیلی دیر
پایانِ تمام جمعه هامان گریه
آغاز تمام شنبه هامان دلگیر!
حال دلمان بی تو دچار تغییر
برگرد که شد آمدنت خیلی دیر
پایانِ تمام جمعه هامان گریه
آغاز تمام شنبه هامان دلگیر!
ي يادگار عترت طاها، ظهور کن
آرام جان زهره ي زهرا، ظهور کن
از رخ بگير معجر غيبت، عزيز دل
روشن ترين ستاره ي دنيا، ظهور کن
عمري در انتظار نگاهت نشسته ايم
اي تکسوار سينه ي سينا، ظهور کن
اي آنکه عرش، بسته به پايت کمند خويش
وي باده نوش ساغر ادني، ظهور کن
هرگز بهانه از لب و خالي نجسته ايم
"تنها" تويي بهانه ي دلها، ظهور کن
محمد مهدي رافع
ما را به يک کلاف نخ آقا قبول کن
يـا ايّهـا العــزيز! أبانـا! قــبول کن
آهي در اين بساط به غير از اميد نيست
يـا نـااميدمــان ننـمـا يـا، قـبـول کن
از يـاد بـرده ايم شمـا را پـدر! ولي
اين کودک فراري خود را قبول کن
رسم کريم نيست که گلچين کند، کريم!
مـا را سَـوا نکـرده و يک جـا قـبول کن
گر بي نوا و پست و حقيريم و رو سياه
اما به جــان حضرت زهـرا قبـول کن
گندم که نه، مقام شما بود لاجَرَم
رمز هبوط آدم و حوّا، قـبول کن
نظر که نمیدین دعا یادتون نره ...
اي قبله ي نمازگذاران آسمان
اي خلق عالمت به سر سفره ميهمان
هجر تو کرده قامت اسلام را کمان
الغوث يا بن فاطمه الغوث الامان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
اي روح دين حقيقت ايمان بيا بيا
اي جان جان و مصلح کل جهان بيا
تنها دميد عترت و قرآن بيا بيا
خورشيد تا به کي به پس ابرها نهان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
اي غائب از نگاه و چراغ دل همه
داغ فراغ تو شده داغ دل همه
گل کرده اين شراره به باغ دل همه
آه از جگر بر آمده آتش گرفته جان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
اي پر ز اشک چشم تو صحرا بيابيا
اي سينه سوز ناله زهراي بيا بيا
اي آرزوي زينب کبرا بيا بيا
تا چند سرو قامت دخت علي کمان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
مولا کنار چاه صدا مي زند تو را
زهرا به سوز و آه صدا مي زند تو را
زينب به قتلگاه صدا مي زند تو را
زخم عزيز فاطمه گويد به مرزبان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
از قلب داغديده ندا مي رسد بيا
از ناله ي کشيده ندا مي رسد بيا
از حنجر بريده ندا مي رسد بيا
اي داغدار لعل لب و چوب خيزران
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
تا کي ز ديده اشک نشانيم سيدي
تا کي در انتظار بمانيم سيدي
تا کي دعاي ندبه بخوانيم سيدي
تا کي سر بريده ي جد تو بر سنان
عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان
ياران دعا کنيد که دلدار مي رسد
خورشيد از درون شب تار مي رسد
صبح ظهور و وصل رخ يار مي رسد
ميثم بريز اشک و دعاي فرج بخوان
حاج غلامرضا سازگار
نظر و دعا یادتون نره ...
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري
من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري
از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟
در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟
برای دانلود به ادامه مطلب برید ...
الا که راز خدايي، خدا کند که بيايي
تو نور غيب نمايي، خدا کند که بيايي
شب فراق تو جانا خدا کند به سرآيد
سرآيد و تو برآيي، خدا کند که بيايي
دمي که بي تو سر آيد خدا کند که نيايد
الا که هستي مايي، خدا کند که بيايي
فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها
تو دست عقده گشايي، خدا کند که بيايي
ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن
تو دست عدل خدايي، خدا کند که بيايي
نظام هر دو جهاني امام عصر و زماني
يگانه راهنمايي، خدا کند که بيايي
تو مشعري عرفاتي، تو زمزمي تو فراتي
تو رمز آب بقايي، خدا کند که بيايي
دل مدينه شکسته حرم به راه نشسته
تو مروه اي تو صفايي، خدا کند که بيايي
به سينه ها تو سروري به ديده ها همه نوري
به دردها تو دوايي، خدا کند که بيايي
ترا به حضرت زهرا، بيا ز غيبت کبري
دگر بس است جدايي، خدا کند که بيايي
رسیدم ...
زود رسیدم ...
باز هم به این لحظه
های عاشقانه رسیدم در دنیای گرم
حضورت در زمین ..
می دانم : تنها
مانده ای .. تنها نشسته ای ..
دعا کن مولای من :
دعا کن تا من هم به
اجابتی آسمانی برسم از أمن
یجیب های عاشقانه ات ..
عاشقی مثل من ندیده
ای در این حوالی :
که هم لیلی باشد و
هم مجنون
..
لیلا شدم از آن روز
که به نام تو رسیدم و این عاشقانه ها ..
تا بنویسم : تا آرام
بگیرم : تا عاشقانه نفس بکشم در زمین ..
مجنون شدم از آن
روزی که کاسه ی عاشقانه هایم در زمین
به پای عشق تو شکست
و تو ... : دست مرا گرفتی ..
کاش می دانستم با
قلب و جان م چه کرده ای که این
چنین خروشانم ..
که تاب ندارم ٰ آرام
ندارم حتی برای لحظه ای ثانیه ای بی تو ماندن در زمین ..
بیدارم شب های جمعه
ی زمین را به شوق آمدنت ..
نمی آیی ؟
ببین : من هم مثل تو
گوشه ی خلوت عاشقی ام
نشسته ام و نگاهم به
مغرب آسمان است ...
بتاب : بتان جان من :
عجیب دلتنگم برای ندای أنا المهدی در زمین ..
غربت بس است : مولای
من بیا
...
بیا لیلای بیقرارت را آرام کن به بانگی به ندایی
به صوت دلنشین قرآنی ...
دلم : قرآنی می
خواهد عاشقانه که قاری آیه های
دل نشینش
تو باشی ...
دلم اذانی می خواهد
عاشقانه که مُوذن واژه هایش
بارانی اش تو
باشی ...
دلم قصه ای می خواهد
عاشقانه که آدم قصه های
حوایش تو باشی ..
دلم : مردی می خواهد
آسمانی که صدای قدم هایش
عاشقانه باشد و کمی
شبیه صدای قدم های تو در
آخرین روزهای غیبت ..
بیا : ظهور کن مولای من
...
تشنه ام بی تابم ، آب می خواهم
..
از کوثر جوشان ظهورت در آفرینش : بیا سیرابم کن ...
عصر يك جمعه دلگير دلم گفت بگويم
كه چرا عشق به انسان نرسيدست
و چرا آب به گلدان نرسيدست
و هنوزم كه هنوزست غم عشق به پايان نرسيدست
بگو حافظ دل خسته ز شيراز بيايد بنويسد
كه هنوزم كه هنوزست چرا يوسف گمگشته به كنعان نرسيدست
و چرا كلبه احزان به گلستان نرسيدست
و عصر اين جمعه دلگير وجود تو كنار دل هر بيدل آشفته شود حس
تو كجايي گل نرگس(عج)؟
از بیم مرگ نیست که سرداده ام فغان
آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است.
آمد بهار و قسمت عالم نشد بهار !!
آئینه ها کدر شده ، امروز بی نگار
امروز هم نیامده با توسنی ز شرق
آن واقعی ترین بهار ! مهر کردگار
امروز هم گذشت و ثانیه ها گم شدند زود
امروز هم گذشت و ندیدیم روی یار !!
اشک بهار هم بهانه دیدار او کند ...
کی می دمد ز کوی عاطفه ها خنده نگار ؟؟
امروز هم شکست بغض عدالت ... زبی کسی
سخت است این همه تلخی و این شرار!!
سخت است بی وجود عادل قائم، حیات عشق !!
سخت است این تباهی و ظلمت به روزگار!!
سخت است پوچی عالم ، سقوط عشق ...!!
سخت است دوری و هجران بی شمار
سخت است اینکه بگویند : «پارسا»
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از
قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست
كه سرداده ام فغان
بانگ جرس زشوق
به منزل رسیدن است
دستم نمی رسد كه
دل از سینه بركنم
باری علاج شكر
گریبان دریدن است
شامم سیه تر است
ز گیسوی سركشت
خورشید من برآی
كه وقت دمیدن است
سوی تو این
خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در
آرزوی پركشیدن است
بگرفت آب و رنگ
زفیض حضور تو
هرگل در این چمن
كه سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح
غم خود نمی كنم
تقدیر قصه دل من
ناشنیدن است
آن را كه لب به
دام هوس گشت آشنا
روزی (امین) سزا
لب حسرت گزیدن است
منبع:وبلاگ ثقلین