از بیم مرگ نیست که سرداده ام فغان

بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن استhttp://www.tebyan12.net/wp-includes/js/tinymce/plugins/wordpress/img/trans.gifدستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است

شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است

سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است

بگرفته آب و رنگ زفیض حضور تو
هرگل دراین چمن که سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

آن را که لب به جام هوس گشت آشنا

روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است.