عکس های امام زمان عج



دفن امام حسین علیه السلام

امام زین العابدین(ع) داخل قبر شد. بدن پاره پاره حسین(ع) را گرفت تا در میان قبر بخواباند. بنی اسد هم دور قبر ایستاده اند. امام زین العابدین(ع) می خواهد صورت بابایش را ببوسد، اما دید حسین(ع) سر ندارد، یک وقت دیدند صدای ناله آقا داخل قبر می آید. وقتی نگاه کردند دیدند آقا خم شده و لبهایش را به رگهای بریده گذاشته است. آی حسین! حسین! حسین!

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد، بحق الحسین یا الله!

 

امام جعفر صادق علیه السلام

منصور دستور داد: بروید امام جعفر صادق(ع) را بیاورید. جوان رذلی که اسمش محمد بود شبانه نردبان گذاشت و از روی دیوار بی خبر آمد بالای بام و از آنجا به صحن خانه نگاه کرد، دید امام صادق دارد نماز می خواند. جوان پایین آمد و بعد از آنکه نماز آقا تمام شد به آقا گفت: آقا من مأمورم شما را ببرم. فرمود: مانعی ندارد. پس بگذار من به اتاق بروم و لباس بپوشم. گفت: نمی شود آقا. هر چه آقا اصرار کرد این جوان بی ادب قبول نکرد. با آن وضعیت از خانه بیرون آمدند. این پسر رذل سوار بر استر شد امام صادق(ع) پیرمرد هم پیاده به راه افتاد. این جوان هی استر را تند می راند. محمد بن ربیع می گوید: یک وقت نگاه کردم دیدم از بس آقا دویده نفسهایش به شمارش افتاده. دلم سوخت. عنان استرم را کشیدم و استر را نگه داشتم. پایین آمدم و گفتم: جعفر بن محمد! تو هم سوار شو! آقا سوار شد. رسیدیم به کاخ. ربیع پدر محمد جلو آمد و سلام کرد. گفت: آقا عذر می خوام. می دانید مأمورم و معذورم. آقا فرمود: اجازه می دهید من دو رکعت ناز بخوانم؟ گفت: بفرمایید. حضرت کناری ایستاد و دو رکعت نماز خواند. ربیع می گوید: دیدم بعد از نماز، دستهایش را بلند کرد طرف آسمان و لبهای مقدسش آهسته آهسته می جنبید. اما نمی دانم چه می گفت. زمزمه های آقا تمام شد. فرمود: ربیع! می خواهی مرا ببری ببر. ربیع می گوید: آستین آقا را گرفتم و داخل کاخ آوردم. تا چشم منصور دوانقی به قیافه امام صادق(ع) افتاد، آنقدر به ایشان توهین کرد که حد نداشت. امام صادق(ع) با سر بدون عمامه، با بدن بدون عبا و قبا، با پای برهنه ایستاده بود و این نانجیب هر چه از دهانش بیرون می آمد به آقا گفت.آقا هم سرشان را پایین انداخته بودند. یک وقت منصور دست به قبضه شمشیرش برد و به اندازه یک وجب شمشیر را بیرون کشید. ربیع می گوید: ای داد! الان اقا را می کشد. یک وقت دیدم منصور شمشیرش را غلاف کرد. مقداری فکر کرد باز به اندازه دو وجب شمشیر را بیرون کشید. گفتم الان آقا را می کشد. باز دیدم شمشیر را غلاف کرد. یک وقت دیدم تمام شمشیر را بیرون کشید. به خودم گفتم : به خدا قسم اگر شمشیر را به من بدهد و بگوید:امام صادق را بکش اول خودش را می کشم. هر طور می خواهد بشود. یک وقت دیدم تمام شمشیر را غلاف کرد و از تختش پایین آمد. امام صادق(ع) را بغل کرد و بوسید. آقا را برد جای خودش نشاندو عذر خواهی کرد. گفت: آقا معذرت می خواهم سوءتفاهمی شده بود آقا! خواهش می کنم برگردید. منصور گفت: ربیع! اسب مخصوص خودم را بیاور. آقا را رساندم به خانه و برگشتم. آمدم به منصور گفتم: بیرون کشیدن آقا با این وضع و شمشیر کشیدن و با عزت آقا را به خانه رساندن به هم جور در نمیآید. منصور گفت: ربیع! به خدا قسم می خواستم امشب جعفر را بکشم. تا دست به قبضه شمشیر بردم،یک وقت دیدم پیغمبر(ص) استین هایش را بالا زده و جلو آمد. یک شمشیر هم در دستش بود آن را بلند کرد و فرمود: آی منصور! به خدا خودت و قصرت را از بین می برم اگر یک مو از سر پسرم جعفر کم شود. من ترسیدم و شمشیرم را غلاف کردم. با خودم گفتم: شاید خیالاتی شده ام. بار دیگر به اندازه دو وجب شمشیرم را از غلاف بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر(ص) نزدیکتر آمد و فرمود: منصور! وهم و خیال است؟ تو را از بین ببرم؟ ترسیدم و شمشیر را غلاف کردم. باز دفعه سوم به خودم تلقین کردم شاید وهم و خیال است. این دفعه همه شمشیر را بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر(ص) پایش را گذاشت روی پله اول منبر و فرمود: می خواهی تو را از بین ببرم؟ باورم شد. شمشیر را غلاف کردم و به احترام آقا را بر گرداندم.

می دانم الان دلهایتان دارد بهانه می گیرد. بگویم؟ می گویم: یا رسول الله! ای کاش یک سری هم به کربلا می آمدی. یا رسول الله ای کاش  یک سری هم به گودال قتلگاه می زدی. رسول خدا! اگر شما نیامدید زینب(س) آمد. زینب(س) با یک عده زن و بچه آمد. یک عده زنهای داغ دیده آمدند. ای خدا! بالای بلندی رسید. دید لشکر دور حسین(ع) را محاصره کرده است. شمشیر دار با شمشیر می زند، نیزه دار با نیزه می زند. عصا دار با عصا می زند. آنهایی هم که حربه ای نداشتند آنقدر سنگ به بدن مقدس ابی عبدالله زدند.     لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.


امام رضا علیه السلام

نمی دانم چرا امشب دلم بهانه می گیرد؟ دلم می گوید: ای کافی! این مردم را بردار و کنار قبر علی بن موسی الرضا(ع) ببر.

 

مانند سگ گرسنه و گربه لوس

                                   مالم رخ بر آستان شه طوس

زیرا که سگ گرسنه و گربه زار

                                   از سفره اغنیا نگردد مأیوس

 

آقا وقتی خواست از مدینه حرکت کند، یک عده زن و بچه دور خودش جمع کرد.

 

السلام علی من أمر أولاده و عیاله بالنیاحة علیه قبل وصول القتل الیه

 

آقا وقتی می خواست از مدینه حرکت کند دستور داد که زن و بچه اش بنشینند و برایش نوحه کنند. فرمود: من دیگر بر نمی گردم. بناست مرا در دیار غربت مسموم کنند. وقتی خواست از مدینه حرکت کند دوازده هزار دینار سر راهی بین غلامها و نوکرها و کنیزها و آقازاده هایش توزیع کرد.

 

از کثرت معاصی و ز ذلت رجاء

                                     گفتم به خود کجا بروم نیست ارتجاء

نا گه به گوش، هاتف غیبم زد این ندا

                                       قبر امام هشتم و سلطان دین رضا

 

خدایا! زهرش دادند، مسمومش کردند. میان حجره مثل مارگزیده به خود می پیچید. ای خدا! بلند شد، صدا زد: ابا صلت! در خانه را ببند. اباصلت  می گوید: در صحن خانه راه می رفتم، می دیدم آقا هی بلند می شود هی  می شیند. حالش منقلب است. یک وقت دیدم از گوشه حیاط یک آقازاده دارد می آید. دویدم جلو گفتم: آقا! مگر در خانه باز بود؟ گفت: نه پس شما از کجا آمدید؟ صدا زد: ابا صلت! همان کس که مرا از مدینه به اینجا آورد همان کس مرا از در بسته عبور داد. گفتم: شما کی هستید؟ فرمود: من محمد بن علی هستم. حجره را به او نشان دادم. آمد طرف داخل اتاق، دیدم آقا پسرش را بغل کرده است. ابا صلت من خیلی منقلب شدم. در میان صحن خانه گریه می کردم و راه می رفتم. طولی نکشید یک وقت دیدم آقازاده از میان حجره بیرون آمد، اما حالش خیلی منقلب است. آخه بابایش از دنیا رفته بود. بحق مولانا علی بن موسی (ع) یا الله!                           

 

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها - حسن خلج

گونه های دخترت ترك خورده

زخم قلب من پدر نمك خورده

......

یاد داری تو روی نی بودی،من هم از پشت ناقه افتادم

یه عالم عاشقانه ای داشت این سه ساله

یاد داری تو روی نی بودی،من هم از پشت ناقه افتادم

گریه كردی برای من،من هم به تو از دور بوسه می دادم

بابا من از پشت ناقه افتادم كاروان رفت،من ماندم و تاریكی و یك غول بی شاخ و دم،آثار اون شبو می خوای ببینی،بابایی ببین

گونه های دخترت ترك خورده

زخم قلب من پدر نمك خورده

چرا؟كتك زد دیگه،شما هم كه آماده بودی برای این حرفا،برا چی به زخمت نمك زد؟،بابا خیلی بد دهن بود،خیلی بی تربیت بود،من دارم كد می دم،تو خودت باید تفسیرش كنی،

گونه های دخترت ترك خورده

زخم قلب من پدر نمك خورده

كوچه شد شبانه صحرا

گوییا دوباره زهرا

زبال و پر افتاد

زپشت در افتاد

یاست از سرما كم كم پ‍‍ژمرد

هدیه هایت را دزدید و برد

جای اباالفضل خالی بابا

دومین زهرا هم مرد

یعنی كجا بود عموم ،همون عمویی كه هزار بار به عمه جانم زینب می گفت:زینب كاشكی من اون روز بودم،تو كوچه به این بی شرف حالی می كردم كه،با زن تنها نباید طرف بشه،كجا بود حالا بیاد ببینه،زهرا سه ساله،همون بلا سرش اومد،حالا تیر خلاص

مثل زهرا هی تلاطم می كنم

نمی تونستم وایستم،همون طوری كه مادرم تو كوچه راهش و بست،هی تلو تلو می خورد،هی به در و دیوار می خورد،

 مثل زهرا هی تلاطم می كنم

یه جوری زد

روی نیزه هی تو را گم می كنم

مثل زهرا هی تلاطم می كنم

روی نیزه

عمه بابام الان اینجا بود،عزیز دلم این باباته،كو پس چرا من نمی بینمش،وای وای،دوباره بابا رو كشت

اما

می گه بابا فكر نكنی بیتابی می كنم،حواسم به عمه جانم هست

اما بابا آبروتو خریدم

پیش عمه هی تبسم می كنم

یعنی بی ادب بی تربیت می اومد جسارت می كرد،دست بلند می كرد،تازیانه بلند می كرد،زینب می دوید كجات زد قربونت برم،می گفت:چیزی نیست عمه دردم نیومد،به كجات خورد عزیز دلم،چیزی نشد عمه

مثل اینكه آخرش عمو فهمید

از رو نیزه روی سرخ مو می دید

گریه ی عمو رو دیدم

آب شدم رو خاك چكیدیم

شبیه اشك او

چو آب مشك او

به زحمت تكیه بر دیوار می كرد

من قبلش بگم،بچه كوچولو،وقتی خوابه،نمی رن ،یهو تكونش بدن،آروم می رن،مخصوصاً دختر بچه،بالا سرش، رقیه جان، عزیز دلم،مادر،یا باباش باشه،بابایی،پاشو عزیزم،

 

به زحمت تكیه بر دیوار می كرد

گهی این جمله را تكرار می كرد

الهی صورتش آتش بگیرد

كه با سیلی مرا بیدار می كرد

حالا هرچی بدمی جا داره:حسین................


نمازخانه شيعيان در عربستان پلمپ شد

به گزارش شیعه آنلاین، اخبار رسیده از عربستان سعودی حاکی از آن است جوان شیعه   عربستانی که به جرم اجاره یک سالن و تبدیل آن به نمازخانه دو هفته پیش بازداشت شده   بود، آزاد شد .

گفتنی است "جاسم محمد البراهیم" شهروند شیعه عربستانی است که دو هفته پیش به اتهام اجاره کردن یک سالن در شهر "الخبر" و تبدیل آن به نمازخانه جهت برپایی نماز جماعت در آن، توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به محل نامعلومیانتقال داده شده بود.

نمازخانه شيعيان در عربستان


در همین حال یک منبع آگاه به "الراصد" گفت: نیروهای امنیتی به "جاسم محمد البراهیم" ابلاغ کرده بودند که به دلیل زیر پا گذاشتن قانون منع برگزاری نماز جماعت، به دو هفته حبس محکوم شده است. اکنون این مدت به پایان رسیده و وی آزاد شد.


تصویر منتشر شده در این خبر مربوط به نمازخانه شیعیان است که توسط نیروهای امنیتی سعودی پلمپ شد.


قابل ذکر است امام جماعت این نمازخانه حجة الإسلام و المسلمین سید "محمدباقر الناصر" روحانی سرشناس شیعیان شهر "الخبر" بوده است. وی نیز تاکنون بارها و بارها توسط نیروهای امنیتی به اتهام برپایی نماز جماعت بازداشت شده و مسجدی که در آن نماز می خواند پلمپ شده است. او مدتی به همراه نمازگزاران در خیابان نماز جماعت می خواند

وضعیت تشیع در تونس

حوادث اخیر تونس و خیزش مردمی که منجر به سقوط حکومت دیکتاتوری «زین‏العابدین بن‏علی» شد، هم‏اکنون این کشور را در مرکز توجه جهانیان قرار داده است.


حضور تشيع در كشور آفریقایی تونس به همان قرن اول ظهور اسلام برمي‌گردد؛ حتي قبل از زماني كه دولت ادارسه (ادریسی‌ها) در قرن دوم هجری در مراكش و حکومت فاطمیون در مصر و تونس ايجاد شد. ساكنان اصلي تونس "بربرها" بودند كه از مواليان اهل‌بيت(ع) به شمار مي‌رفتند. شدت اين ولاء به حدي بود كه پس از واقعه جانسوز كربلا، يكي از قيام‌هاي خونخواهي،‌ به وسيله آنان و در تونس فعلي رخ داد. بني‌اميه نيز مشابه آنچه در "قتل‌عام حرّه" در مدينه منوره انجام داده بود را در تونس اعمال كرد.

 

اما درباره تعداد شیعیان کشور تونس (یعنی کسانی که هم به لحاظ عقیده، هم به لحاظ احکام و هم به لحاظ محبت، پیرو اهل‏بیت(ع) بوده و رسماً شیعه دوازده امامی هستند) دو آمار معتبر زیر منتشر شده است:

1.       مطابق آمار«مجمع جهانی اهل‏بیت(ع)» از جمعیت 10 میلیونی تونس، حدود 196.000 نفر شیعه هستند.

2.       مطابق آمار انجمن دین و زندگی اجتماعی آمریکا «مؤسسه ‏PEW  » از جمعیت 10.102.000 نفری تونس، حدود 102.000 شیعه هستند.

وجود مستبصر مشهور «دكتر سيد محمد تيجاني سماوي» كه از اهالي شهر "قفصه" يكي از شهرهاي جنوبي كشور تونس است نيز علت گرايش بسياري از تونسي‌ها ـ چه در داخل اين كشور و چه در اروپا ـ به مذهب اهل‌بيت(ع) شده است.

مسجد شناور ونیز

به گزارش «شیعه نیوز» ، معماری ونیز میراث دار معماری اسلامی است و این امر، طرح و ایده نخستین مسجد شناور ونیز را تقویت می کند و این بنا را به مثابه یک نقطه و مرکز اجتماع فرهنگ های مختلف در می آورد. مبتنی بر سنت رایج در ساخت مساجد، این مسجد نیز دارای حیاط خلوت، نورگیر، ساختار گنبدی شکل و مناره است ولی در این پروژه به جای استفاده از مصالحی چون سنگ و اغلب پر هزینه که در بقیه این گونه بناهای مذهبی استفاده می گردد از توپ ژیمناستیک که حتی قابل دسترس در تمامی مراکز فروش می باشد، استفاده شده است و این احساس را منتقل می کند که گویی هر فردی جزیی از این ساختار ساده است.

غذای امام علی (ع)

سويد بن غفله گفت: روزي وارد مقر حكومت علي بن ابيطالب عليه السّلام شده و به محضرش شرفياب شدم و ديدم كه بر سر سفره غذا نشسته 

ولي فقط ظرفي ماست بسيار ترش كه بوي ترشي آن به مشام مي رسيد و مقداري نان خشك كه پوست هاي جو در آن آشكار است در آن مي باشد، 

و آن حضرت نان را با زانوي خود تكه مي كند و درون ماست مي گذارد و بعد ميل مي كند! حضرت مرا كه ديد فرمود: نزديك بيا و از غذاي ما بخور! 

گفتم: من روزه هستم. فرمود: 
از پيامبر (صلی الله علیه و آله) شنيدم كه فرمود: كسي كه روزه باشد و غذایي ببيند و ميل به آن پيدا كند اما بخاطر روزه دار بودن از آن نخورد 

خداوند از غذا و شراب بهشت به او مي خوراند. من به كنيز آن حضرت كه در همان نزديكي ايستاده بود رو كرده و گفتم: واي بر تو اي فضه! آيا از خدا نمي ترسيد! 

چرا براي اين پيرمرد غذاي مناسبي فراهم نمي كنيد تا او مجبور شود چنين غذایي بخورد؟ فضه گفت: او چنين اجازه اي به ما نمي دهد. 

در اين وقت حضرت به من فرمود: به فضه چه گفتي؟ من آنچه به او گفته بودم عرض كردم. حضرت فرمود: پدر و مادرم فداي آن كسي ( يعني
رسول خدا صلی الله علیه و اله

كه غذائي برايش فراهم نكردند و هيچگاه سه روز پشت سر هم نان گندم نخورد تا از دنيا رفت!.

داستان امام علی (ع)

کتاب: فروغ ولايت ص 111 
نويسنده : استاد جعفر سبحانى

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم :
«على (ع) در اجراى دستور خدا بسيار دقيق وسخت گير است و هرگز تملق و مداهنه در زندگى او راه ندارد.»

كسانى كه در زندگى هدف مقدسى را دنبال مى ‏كنند و براى وصول به آن شب و روز مى ‏كوشند ، در برابر امورى كه با هدف آنان اصطكاك داشته باشد نمى ‏توانند بى طرف بمانند. اين افراد در طى مسير خود تا هدف ، مهر و علاقه گروهى و قهر و غضب گروه ديگرى را بر مى انگيزند. در اين راه پاكدلان و روشن ضميران فريفته دادگرى وسختگيري هاى او مى ‏شوند ولى افراد بى تفاوت و غير مسلكى از تضييقات و عدالت او ناراحت مى‏ گردند.

گروهى كه با نيك و بد گرم مى‏ گيرند و با مسلمان و غير مسلمان مى ‏سازند و نمى ‏خواهند خشم و كينه احدى را بر انگيزند ، نمى ‏توانند افراد هدفمند و مسلكى باشند. زيرا سازشكارى با تمام طبقات ، جز نفاق و دو رويى نيست. 

در دوران حكومت اميرمؤمنان - عليه السلام شخصى فرماندار محل خود را ستود و گفت كه همه طبقات از او راضى هستند. امام - عليه السلام فرمود : معلوم مى‏ شود كه وى فرد عادلى نيست ، زيرا رضايت همگانى حاكى از سازشكارى و نفاق و عدم دادگرى اوست ، والا همه افراد از او راضى نمى‏ شوند.

امير مؤمنان - عليه السلام يكى از آن مردان است كه مهر وعاطفه دادگران پارسا و افتادگان پاكدل را برانگيخت و متقابلا شعله خشم و غضب حريصان و قانون شكنان را در سينه هاشان بر افروخت.

آوازه عدالت و تقيد شديد امام - عليه السلام به رعايت اصول و قوانين ، مخصوص به دوره حكومت او نيست. اگر چه بيشتر نويسندگان و گويندگان ، هنگامى كه از دادگرى و پارسايى امام سخن مى ‏گويند ، غالبا به حوادث دوران حكومت او تكيه مى ‏كنند ، زيرا زمينه بروز اين فضيلت عالى انسانى در دوران حكومت آن حضرت بسيار مهيا بود. اما عدالت و دادگرى امام - عليه السلام و سختگيرى و تقيد كامل او به رعايت اصول ، از عصر رسالت ، زبانزد خاص وعام بود. از اين رو ، افرادى كه تحمل دادگرى امام را نداشتند ، گاه و بيگاه ، از حضرت على - عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شكايت مى ‏بردند و پيوسته با عكس العمل منفى پيامبر ، و اينكه حضرت على - عليه السلام در رعايت قوانين الهى سر از پا نمى ‏شناسد ، روبرو مى ‏شدند. در تاريخ زندگانى امام - عليه السلام در عصر رسالت‏ حوادثى چند به اين مطلب گواهى مى ‏دهد و ما براى نمونه دو حادثه را در اينجا نقل مى ‏كنيم :

1 - در سال دهم هجرت كه پيامبر گرامي صلى الله عليه و آله و سلم عزم زيارت خانه خدا داشت ‏حضرت على - عليه السلام را با گروهى از مسلمانان به يمن اعزام كرد. حضرت على - عليه السلام مامور بود در بازگشت از يمن پارچه هايى را كه مسيحيان نجران در روز مباهله تعهد كرده بودند از ايشان بگيرد وبه محضر رسول خدا برساند. او پس از انجام ماموريت آگاه شد كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم رهسپار خانه خدا شده است. از اين جهت مسير خود را تغيير داد و رهسپار مكه شد. آن حضرت راه مكه را به سرعت مى ‏پيمود تا هرچه زودتر به حضور پيامبر برسد و به همين جهت پارچه‏ ها را به يكى از افسران خود سپرد و از سربازان خويش فاصله گرفت تا در نزديكى مكه به حضور پيامبر رسيد. حضرت از ديدار او فوق العاده خوشحال شد و چون او را در لباس احرام ديد از نحوه نيت كردن او جويا شد. حضرت على - عليه السلام گفت : من هنگام احرام بستن گفتم بار الها ! به همان نيتى احرام مى ‏بندم كه پيامبر احرام بسته است.

حضرت على - عليه السلام از مسافرت خود به يمن و نجران و پارچه هايى كه آورده بود به پيامبر گزارش داد و سپس به فرمان آن حضرت به سوى سربازان خود بازگشت تا به همراه آنان مجددا به مكه باز گردد. وقتى امام - عليه السلام به سربازان خود رسيد ، ديد كه افسر جانشين وى تمام پارچه ‏ها را در ميان سربازان تقسيم كرده است و سربازان پارچه‏ ها را به عنوان لباس احرام بر تن كرده ‏اند. حضرت على - عليه السلام از عمل بى مورد افسر خود سخت ناراحت‏ شد وبه او گفت :
چرا پيش از آنكه پارچه‏ ها را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تحويل دهيم آنها را ميان سربازان تقسيم كردى؟
وى گفت : سربازان شما اصرار كردند كه من پارچه ‏ها را به عنوان امانت ميان آنان قسمت كنم و پس از مراسم حج ، همه را از آنان باز گيرم. حضرت على - عليه السلام پوزش او را نپذيرفت و گفت : تو چنين اختيارى نداشتى.
سپس دستور داد كه پارچه‏ هاى تقسيم شده تماما جمع آورى شود تا در مكه به پيامبر گرامى تحويل گردد. (1)

گروهى كه پيوسته از عدل و نظم و انضباط رنج مى ‏برند و مى‏ خواهند كه امور همواره بر طبق خواسته‏ هاى آنان جريان يابد به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند و از انضباط و سختگيرى حضرت على - عليه السلام شكايت كردند.
ولى آنان از اين نكته غفلت داشتند كه يك چنين قانون شكنى و انعطاف نابجا ، به يك رشته قانون شكني هاى بزرگ منجر مى ‏شود.

از ديدگاه امير مؤمنان - عليه السلام يك فرد خطاكار (خصوصا خطاكارى كه لغزش خود را كوچك بشمارد) مانند آن سوار كارى است كه بر اسب سركش و لجام گسيخته اى سوار باشد كه مسلما چنين مركب سركشى راكب خود را در دل دره و بر روى صخره ‏ها واژگون مى ‏سازد. (2)

مقصود امام از اين تشبيه اين است كه هرگناهى ، هرچند كوچك باشد ، اگر ناچيز شمرده شود گناهان ديگرى را به دنبال مى ‏آورد و تا انسان را غرق گناه نسازد و در آتش نيفكند دست از او بر نمى ‏دارد. از اين جهت ‏بايد از روز نخست پارسايى را شيوه خويش ساخت و از هر نوع مخالفت ‏با اصول و قوانين اسلامى پرهيز كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه از كار حضرت على - عليه السلام و دادگرى او كاملا آگاه بود يكى از ياران خود را خواست و به او گفت كه ميان اين گروه شاكى برو و پيام زير را برسان : 
از بدگويى در باره حضرت على - عليه السلام دست ‏بر داريد كه او در اجراى دستور خدا بسيار دقيق و سختگير است و هرگز در زندگانى او تملق و مداهنه وجود ندارد.

2 - خالد بن وليد از سرداران نيرومند قريش بود. او در سال هفتم هجرت از مكه به مدينه مهاجرت كرد وبه مسلمانان پيوست. ولى پيش از آنكه به آيين توحيد بگرود كرارا در نبرد هايى كه از طرف قريش براى برانداختن حكومت نو بنياد اسلام برپا مى ‏شد شركت مى ‏كرد. هم او بود كه در نبرد احد بر مسلمانان شبيخون زد و از پشت‏ سر آنان وارد ميدان نبرد شد و مجاهدان اسلام را مورد حمله قرار داد. اين مرد پس از اسلام نيز عداوت و دشمنى حضرت على - عليه السلام را فراموش نكرد و بر قدرت بازوان و شجاعت‏ بى نظير امام رشك مى ‏برد.
پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، به دستور خليفه وقت تصميم بر قتل حضرت على - عليه السلام گرفت ولى به عللى موفق نشد. (3)

احمد بن حنبل در مسند خود مى ‏نويسد : 
پيامبر اكرم حضرت على را در راس گروهى كه در ميان آنان خالد نيز بود به يمن اعزام كرد. ارتش اسلام در نقطه ‏اى از يمن با قبيله بنى زيد به نبرد پرداخت و بر دشمن پيروز شد و غنايمى به دست آورد. روش امام - عليه السلام در تقسيم غنايم مورد رضايت ‏خالد واقع نشد و براى ايجاد سوء تفاهم ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وحضرت على - عليه السلام نامه اى به رسول خدا نوشت و آن را به بريده سپرد تا هرچه زودتر به حضور پيامبر برساند. 
بريده مى ‏گويد : من با سرعت‏ خود را به مدينه رسانيدم و نامه را تسليم پيامبر كردم. آن حضرت نامه را به يكى از ياران خود داد تا براى او بخواند. چون قرائت نامه به پايان رسيد ، ناگهان ديدم كه آثار خشم در چهره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ظاهر شد. 
بريده مى ‏گويد : از آوردن چنين نامه اى سخت پشيمان شدم و براى تبرئه خود گفتم كه به فرمان خالد به چنين كارى اقدام كرده ‏ام ومرا چاره اى جز پيروى از فرمان مقام بالاتر نبود. 
او مى ‏گويد : پس از خاتمه كلام من لحظاتى سكوت بر مجلس حكومت كرد.
ناگهان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سكوت را شكست و فرمود : 
درباره على بدگويى مكنيد : «فانه مني و انا منه و هو وليكم بعدي‏» 
او از من و من از او هستم و او زمامدار شما پس از من است.

بريده مى ‏گويد : من از كرده خود سخت نادم شدم و از محضر رسول خدا درخواست كردم كه در حق من استغفار كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود تا على نيايد و به چنين كارى رضا ندهد هرگز در حق تو طلب آمرزش نخواهم كرد. ناگهان حضرت على - عليه السلام رسيد و من از او درخواست كردم كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خواهش كند كه در باره من طلب آمرزش كند. (4) اين رويداد سبب شد كه بريده دوستى خود را با خالد قطع كند و دست ارادت و اخلاص به سوى حضرت على - عليه السلام دراز كند تا آنجا كه پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، وى با ابوبكر بيعت نكرد و يكى از آن دوازده نفرى بود كه ابوبكر را در اين مورد استيضاح كرد و او را به رسميت نشناخت. (5)

پى ‏نوشت ‏ها :

1- بحار، ج‏21، ص 385
2- الا وان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت‏بهم في النار. نهج البلاغه، خطبه‏16
3- شرح اين واقعه در بخش چهارم از زندگانى امير المؤمنين - عليه السلام، كه مربوط به دوران زندگى امام - عليه السلام پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است، آمده است.
4- اسد الغابة، ج‏1، ص‏176، والدرجات الرفيعة، ص 401. 
5- رجال مامقانى، ج‏1، ص‏199 به نقل از احتجاج

مادر امام زمان کیست؟

مادر امام زمان (علیه السلام) نرجس خاتون دختر یوشعا پسر قیصر روم از نسل شمعون یکى از حواریین حضرت عیسى (علیه السلام) است که به دنبال یک سلسله وقایع معجزه آسا از روم به سامرّا مى آید و سپس به افتخار همسرى ...


ادامه نوشته

10داستان کوتاه درباره ی خدا

۱۰داستان کوتاه و زیبا را برایتان آماده کردم...

فیل در تاریکی

خدا را میتوانی ببینی

و...

فرمتــ: پی دی اف

 

دانلود

با تشکر از سجّـــاد جـوادی

 

داستانی محرمی

 

از وقتی که شوهرش را همراه و همدل خودش دیده بود شروع کرده بود به گرفتن مراسم «عروسی حضرت قاسم». خودش بارها از این مراسم حاجت روا شده بود. بعد از آن نیت کرده بود….

6c4efecc6719ac4fd902b0355e39bab1 داستانی محرمی

 

ادامه نوشته

تولد امام زمان )عج(

دوازدهمين پيشواي معصوم (ع)، حضرت حجة بن الحسن المهدي امام زمان (عج)، در نيمه شعبان سال 255 هجري در شهر سامّراء ديده به جهان گشود. او همنام پيامبر اسلام(ص) و هم كنيه آن حضرت (ابوالقاسم) است. پدر بزرگوارش، پيشواي يازدهم، حضرت امام حسن عسكري ع و مادرش بانوي گرامي، «نرجس» است كه به نام ريحانه، سوسن، صفيل نيز از او ياد شده است. نرجس خاتون از نظر فضيلت و معنويت تا آن حد والا بود كه «حكيم» خواهر امام هادي ع كه خود ازبانوان عاليقدر خاندان امامت بود، او را سر آمد و سرور خاندان خويش و خود را خدمتگزار او ميناميد. 
امام زمان (عليه السلام) در چه شرايطي و چگونه متولد شدند؟ 
شرايط زمان تولد امام زمان (عليه السلام) شرايط عادي نبود، زيرا طبق روايات منقول از پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) مهدي آل محمد (عليه السلام)ـ آن كه ستمگران را نابود و زمين را پر از عدل و داد مي كند ـ فرزند امام حسن عسكري (عليه السلام) است. از اين رو دستگاه خلافت عباسي امام حسن عسكري (عليه السلام) را در شهر سامرا تحت نظر داشت، و منتظر بود تا اگر فرزندي از ايشان به دنيا آيد، او را بكشد، همان گونه كه فرعون، در كمين بود تا اگر حضرت موسي (عليه السلام) به دنيا آيد، او را به قتل برساند. در اين شرايط خفقان و غير عادي، حضرت مهدي (عليه السلام) مخفيانه به دنيا آمدند. 
جريان تولد حضرت را حكيمه خاتون، دختر امام جواد (عليه السلام) و عمه ي امام حسن عسكري (عليه السلام) اين گونه بازگو كرده است: «ابو محمد امام حسن عسكري (عليه السلام)شخصي را دنبال من فرستاد كه امشب ـ شب نيمه ي شعبان ـ براي افطار نزد ما بيا، زيرا خداوند امشب حجتش را آشكار مي كند. پرسيدم اين مولود از چه كسي است؟ حضرت فرمود: از نرجس خاتون. عرض كردم: من در نرجس خاتون آثار بارداري نمي بينم حضرت فرمود: موضوع همين است كه گفتم. 
من در حالي كه نشسته بودم، نرجس آمد و كفش مرا از پايم بيرون آورد و فرمود: بانوي من حالتان چطور است؟ گفتم: تو بانوي من و خانواده ام هستي. او از سخن من تعجب كرد و ناراحت شد و فرمود: اين چه سخني است؟ گفتم: خداوند در اين شب به تو فرزندي عطا مي كند كه سرور و آقاي دنيا و آخرت خواهد شد. نرجس خاتون از اين سخن من خجالت كشيد. 
بعد از افطار و نماز عشا به بستر رفتم. چون پاسي از نيمه ي شب گذشت، برخاستم و نماز شب را به جا آوردم، بعداز تعقيب نماز به خواب رفتم و دوباره بيدار شدم. در اين هنگام، نرجس نيز بيدار شد و نماز شب را به جا آورد. سپس از اتاق بيرون رفتم، تا از طلوع فجر باخبر شوم; ديدم فجر اول طلوع كرده و نرجس در خواب است. در اين حال، به ذهنم خطور كرد كه چرا حجت خدا آشكار نشد؟! نزديك بود شكي در دلم ايجاد شود كه ناگهان حضرت امام حسن عسكري (عليه السلام) از اتاق مجاور صدا زدند: اي عمه! شتاب مكن كه موعود نزديك است. من مشغول خواندن سوره «الم سجده» و «يس» شدم. در اين هنگام ناگهان نرجس خاتون با ناراحتي از خواب بيدار شد. من او را به سينه چسباندم و نام خدا را بر زبان جاري كردم. امام حسن عسكري (عليه السلام) فرمود: سوره ي قدر را برايش بخوان. آن سوره را خواندم و از نرجس پرسيدم: حالت چطور است؟ گفت: آنچه مولايت فرموده بود ظاهر شد. من دوباره سوره ي قدر را خواندم. كودك نيز در شكم مادر، همراه من سوره ي قدر را خواند كه من ترسيدم. در اين هنگام پرده ي نوري ميان من و او كشيده شد، ناگاه متوجه شدم كودك ولادت يافته است. چون جامه را از روي نرجس برداشتم، آن مولود سر به سجده گذاشته و مشغول ذكر خدا بود. هنگامي كه او را برگرفتم، ديدم پاك و پاكيزه است. در اين موقع حضرت امام حسن عسكري (عليه السلام) صدا زدند: عمه! فرزندم را نزد من بياور. وقتي نوزاد را نزد حضرت بردم، وي را در آغوش گرفت، و بر دست و چشم كودك دست كشيد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: فرزندم! سخن بگو! پس آن طفل گفت: 

« اشهد انّ لا اله الا الله و اشهد انّ محمداً رسول الله 
»
 پس از آن به امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ساير امامان معصوم (عليهم السلام) شهادت داد و چون به نام خود رسيد فرمود: 

«
 اللهم انجزلي وعدي و اتمم لي امري و ثبت و طأتي واملاء الارض بي عدلا و قسطاً 
»
 
« 
پروردگارا! وعده ي مرا قطعي گردان و امر مرا به اتمام رسان، و مرا ثابت قدم بدار، و زمين را به وسيله ي من از عدل و داد پر كن.» 
در روايت ديگري آمده است: چون حضرت مهدي (عليه السلام) متولّد شد، نوري از او ساطع گرديد كه به آفاق آسمان پهن شد، و مرغان سفيد را ديدم كه از آسمان به زير مي آمدند و بال هاي خود را بر سر و روي و بدن آن حضرت مي ماليدند و پرواز مي كردند. پس امام حسن عسكري (عليه السلام) مرا آواز داد كه اي عمه! فرزند را برگير و نزد من بياور، چون برگرفتم، او را ختنه كرده و ناف بريده و پاك و پاكيزه يافتم و بر ذراع راستش نوشته شده بود: 

«جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقاً»
 بحارالانوار، ج 51، ص 19، منتهي الامال، ج 2، ص 285، غيبت شيخ طوسي ص 141.