چادرهای سرخ(برگ7)


" گل مريم "

 

توي نقاهت گاه، يه دختركم حرف به اسم مريم بود؛

كه چون بعد ازتصادف خيلي ديربه بيمارستان رسونده بودنش،قطع نخاع شده بود.

اون اوايل كه آوردنش ازبس جراحاتش شديد بود وعفونت كرده بود،

توي اتاقش بوي خيلي بدي مي اومد.

به همين خاطركسي حاظرنبود بره اونجا؛

ولي تهمينه هرشب مي رفت بتادين مي ريخت روي شكستگي پاش

و عفونتش روپاك مي كرد.

لباس تميز تنش مي كرد وملافه سفيد ميكشيد روتختش.

توي اون شش ماه كه مريم تهران بود،ديگه اتاقش هميشه بوي گل مي داد؛

چون هميشه يه شاخه گل مريم كنار پنجره ش بود.

 

شهيده تهمينه اردكاني


تولد : ۱۳۳۹ 

شهادت : ۱۳۷۲

علت شهادت : سقوط هواپيماي نظامي درارمنستان

برگرفته از : قطار احمر

چادرهای سرخ(برگ6)

چادر گل قرمزی

برای همه دخترانش که به سن تکلیف می رسیدن یه چادر می گرفت،

یه چادر گل قرمزی هم برای من گرفته بود و قرار بود اون روز، سر سفره افطار بهم هدیه بده.

قبل از افطار بهش گفتم : «امروز توی مدرسه وقتی دوستم فهمید قراره برایم چادر بخری

بهم گفت : ما دیشب هیچی برای افطار نداشتیم،خوشا به حال شما که چادر هم دارید »

.هیچی نگفت و بلند شد و رفت …همه نشسته بودیم سر سفره و منتظر اذان بودیم که دیدم

کاسه آش رو آورد داد به من و گفت: «ببر برای دوستت»

گفتم: «خودمون با چی افطار بکنیم ؟»گفت:«با همونی که دوستت دیشب افطار کرد! ».

شهیده کبری حسن زاده

تولد : ۱۳۱۲

شهادت : ۱۳۶۸

علت شهادت : توسط اشرار زابل

برگرفته از : دلسپرده،صفحه۴۸

حدیث مرتبط

امام صادق (ع) فرمودند :

هر کس مسلمانی را غذا دهد تا سیر شود ، از پاداش او جز خدا

هیچ کس حتی فرشته مقرب و پیامبر خبر ندارد .

چادرهای سرخ (برگ2)

با چشمان کاملا باز

هنوز بعضی از همکاراش در بیمارستان بی حجاب بودن،همینطور بعضی از زن های فامیل ولی مهین همیشه حجابش رو حفظ می کرد. واسه همین بعضیا بهش توهین می کردن و می گفتن:((از تو بعیده که اینقدر ساده باشی و تحت تأثیر جَو انقلاب قرار بگیری . آخه این چیه سرت کردی؟))

مهین هم می گفت:((من به بقیه کار ندارم و برای حجابم هدف دارم!چون مسئله حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلا از روی سادگی و نادونی،با حجاب نشدم.))به خانوادَش هم که به خاطر این توهین ها ناراحت می شدن می گفت:((مطمئنم یه روز همینایی که به حجاب اهمیت نمیدن،بیشتر از من بهش مقید میشن!))

شهیده مهین دانش

شهادت:1359

علت شهادت:بمباران آبادان

بر گرفته از:عروس خاک،ص34

حدیث مربوط:

امام علی(ع) میفرمایند:

صیانت زن او را شاداب تر و زیبایی اش را پایدارتر می کند.

غرر الحکم،ص 405

داستانی زیبا از شاهرخ ضرغام(حر انقلاب اسلامی)

مرتب میگفت:من نمیدونم، باید هر طور شده، کله پاچه پیدا کنی!

گفتم آخه ،آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذا هم درست پیدا نمیشه: چه برسه به کله پاچه . بالاخره به کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد.گذاشتم داخل یک قابلمه،بعد هم بردم مقّر شاهرخ و نیروهایش.

فکر کردم قصد خوشگذرانی و خوردن کله پاچه دارند.اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند...

...به ادامه مطلب بروید

ادامه نوشته

داستان نامه

با سلام خدمت شما یاران همیشگی وبگاه امام منجی

در این پست داستان زیبایی را برای شما عزیزان آماده دانلود کرده ایم که امیدواریم آن را دانلود کرده و لذت ببرید.

http://s3.picofile.com/file/7661246341/Download.gif

صیاد که بود؟+فیلم

http://s1.picofile.com/file/7721572789/%D8%B5%DB%8C%D8%A7%D8%AF3.jpg

ماجرای جالب ازدواج شهید صیاد شیرازی به نقل از همسرمکرمه ایشان

شهید صیاد شیرازی در سن ۲۵ سالکی زمانیکه افسرجوانی بودند به خواستگاری دخترعمو مکرمه خویش رفتند. همسرگرامی ایشان در این باره می فرمایند

عمویم برای این که سختی زندگی با یک فرد نظامی را به من تذکر بدهند، گفت:«زندگی با یک سرباز سخته. آن هم فردی مثل علی که زندگی ساده ای داره

اما برای پدرم، پاکی و نجابت داماد آینده اش مهم بود نه تأمین رفاه من؛ همان چیزی که در وجود علی بود، و همین هم بود که پدرم از بین همه ی خواستگارها با علی بیشتر موافق بود.

علاوه بر این ها، تقوایی در وجود علی بود که تشخیص آن برای دخترها به سادگی امکان پذیر بود؛ آخر او، به هیچ دختری نگاه نمی کرد. این تقوا و پاکی و نجابت را در آن دوران- که واقعاً گوهر کمیابی بود- پدرم نیز به خوبی در جای جای زندگی پسر برادرش دیده بود...
ادامه نوشته

تا شهید نشوم از جایم تکان نمی خورم!

وقتی زندگی این شهید والا مقام را مرور می کنی، عشق به خدمت، ایثار، فداکاری و دل کندن از دنیای مادی را می نگری، ارادت به ائمه اطهار و پایبندی به اصول و اخلاقیات سفارش شده در دین در سیره زندگی علیرضا نوری موج می زند.
شهید نوری ، شهیدی از خطه شمال کشور است، شهیدی که یک لحظه از حضور در جبهه غافل نبود.
حتی زخم های فراوان بر پیکرش که حاصل ۶ سال حضور مستمر وی در جبهه های جنگ تحمیلی بود، نتوانست اندکی در عزم و تصمیم وی برای ماندن خللی وارد کند.
شهید نوری با آغاز جنگ گروهی ۷۲ نفره از کارکنان راه آهن را آموزش نظامی داد، او با کمک تجربیات بدست آمده طی دوران خدمت و انتقال آنها به این افراد توانست خدمتی ارزنده در شکستن حصر سوسنگرد بکند.
وی در بسیاری از عملیات های دفاع مقدس شرکت داشت و در جریان عملیات والفجر در سال ۶۱ بر اثر انفجار مین یک دست خود را از دست داد.
به گفته یکی از همرزمان شهید نوری، وی پس از قطع دستش گفت: «امانت خدا را به او پس دادم ».
وی جانشین لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و مسوول حراست راه آهن کل کشور و از فرماندهان اولیه جنگ بود.
اتفاق جالب توجه در زندگی این شهید، ماجرای پیشنهاد پست قائم مقامی وزارت راه به اوست.
خانم «طوبی عرب پوریان» همسر شهید نوری در این باره می گوید: در عملیات ((کربلای ۵)) وی را به سنگر فرا می خوانند تا حکم قائم مقامی وزیر راه و رییس راه آهن کشور را به او ابلاغ کنند ولی ایشان به فرستاده وزیر نگاه می کند و بعد به لباس خاکی خود و عکس شهدا نگاهی می اندازد و سپس آن حکم را پاره می کند و می گوید: به وزیر بگویید، «من علیرضا نوری ساروی آنقدر در این بیابان‌ها می‌مانم تا شهید شوم .»
وی دانش آموخته رشته مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه پلی تکنیک بود و پس از استخدام در راه آهن به سمت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این شرکت منصوب شد...

ادامه نوشته

نور بالا زدن شهدا

يك جوان دانشجوى كم‌سال با يك مجموعه‌ى معدودى كه خودش اسم آن را گذاشته تيپ - صد نفر آدم يك تيپند؟! صد و پنجاه نفر آدم يك تيپند؟! او خودش ميگويد تيپ! - ميرود به غرب كشور يا جنوب، با اين تيپ مؤمن و مخلص، در مقابل جبهه‌ى دشمن با يك واحد رزمىِ مجهز و يك فرماندهىِ سابقه‌دار ميجنگد. اين ابزارى ندارد، جز همين ابزارهاى ابتدائى، اما او به برترين ابزارها مجهز است؛ اين تجربه‌ى فرماندهى ندارد، اما او به قدر عمر اين، فرماندهى كرده. اينها در مقابل هم قرار ميگيرند، اين بر او غلبه پيدا ميكند؛ تانك او را مصادره ميكند، امكانات او را مصادره ميكند، پيروز برميگردد. اين با خودسازى به وجود مى‌آيد. بدون خودسازى نميشود وارد اين ميدانها شد.

 بعضى‌ها ميترسيدند. بعضى‌ها از پيش قضاوت ميكردند كه نميشود - اصلاً ميگفتند نميشود - هرجا هم حضور بسيجى بود، مخالفت ميكردند. من ميديدم مردان مؤمنِ باصلاحيتِ ارتشِ منظمِ آن روز ما استقبال ميكنند از اين كه مجموعه‌ى بسيج با آنها و همراه آنها باشد؛ اين را من خودم در دوران جنگ مكرر ديدم؛ در پادگان ابوذر، در جنوب، در شمال غرب. خود فرمانده ارتشى اصرار داشت كه مجموعه‌ى بسيجى با او همراه باشند؛ دوست ميداشت، استقبال ميكرد؛ اينجا در تهران يك عده‌اى نشسته بودند، نق ميزدند كه آقا چرا اينها وارد شدند؟ چرا بدون اجازه رفتند؟ چرا فلان اقدام را كردند؟ از حضور بسيجى ناراحت بودند. چون اميد نداشتند، مأيوس بودند، ميگفتند نميشود كارى كرد؛ اما وقتى كه وارد شدند، ديدند اين ورود، اميدآفرين است؛ همه‌ى اين استعدادها را جوشش ميدهد.
 خود حضور بسيجى در عرصه‌ى نبرد، به او يك نورانيتى ميبخشد. معروف بود در دوران دفاع مقدس ميگفتند فلانى نور بالا ميزند، روشن است؛ يعنى بزودى شهيد خواهد شد. اين نورانيتِ حضور بسيجى بود؛ اين را من خودم مشاهده كردم؛ نه يك بار و دو بار. يك موردى كه مربوط به همين استان شماست، بد نيست عرض كنم. يك سرگرد ارتشى كه بعد ما فهميديم ايشان اهل آشخانه است - سرگرد رستمى - به ميل خود، به صورت بسيجى آمده بود در مجموعه‌ى گروه شهيد چمران، آنجا فعاليت ميكرد. بنده مكرراً او را ميديدم؛ مى‌آمد، ميرفت. يك شبى با مرحوم چمران نشسته بوديم راجع به مسائل جبهه و كارهائى كه فردا داشتيم، صحبت ميكرديم؛ در باز شد، همين شهيد رستمى وارد شد. چند روزى بود من او را نديده بودم. ديدم سرتاپايش گل‌آلود است؛ اين پوتينها گل‌آلود، بدنش خاك‌آلود، صورتش خسته، ريشش بلند؛ اما چهره را كه نگاه كردم، ديدم مثل ماه ميدرخشد؛ نورانى بود. روزهاى قبل، من اين حالت را در او نديده بودم. رفته بود در يك منطقه‌ى عملياتى، آنجا فعاليت زيادى كرده بود؛ حالا آمده بود، ميخواست گزارش بدهد. او بعد از چندى هم به شهادت رسيد. ارتشى بود، اما آمده بود بسيجى وارد ميدان شده بود؛ فعاليت ميكرد، مجاهدت ميكرد، حضور فداكارانه داشت - در همان مجموعه‌ى بسيجىِ شهيد چمران - بعد هم به شهادت رسيد. اين نورانيت را خيلى‌ها ديدند؛ ما هم ديديم، ديگران هم بيشتر از ما ديدند. اين ناشى از همان حضور فوق‌العاده است.

می خواست مانند جدش شهید شود!

«پرویز تک زارع» از بسیجیان شهرستان آبیک درباره عکسی که می بینید چنین روایت می کند:

«آن روزها من کارمند بنیاد شهید آبیک بودم. مغازه هم داشتم، برای اولین بار بود که در سال ۶۵ به جبهه اعزام می شدم، آن هم از بسیج آبیک. حاج آقای طباطبایی، با درخواست مردم،  تازه به شهر ما آمده و امام جمعه آبیک بود. نمازهایش را همه دوست داشتند و انسجام خوبی در شهر ایجاد کرده بود.دیدن چهره بشاش و همیشه خندان او حسابی شارژمان می کرد.
 
این عکس مربوط به روز اعزام من است و من از زیر قرآنی که به دست ایشان بود گذشته و عازم جبهه ها شدم، در حالی که او می گفت: دست علی به همراهتان باشد؛ اما خود که پس از ما به جبهه ها اعزام شده بود، از خداوند خواسته بود تا همانند جَد بزرگوارش به شهادت برسد، که این چنین نیز شد و تکه های پیکر مطهرش را پس از عبور تانک های دشمن از رویش، جمع آوری و به خاک سپردند، در حالی که صورتش کاملا سالم و نورانی مانده بود.

دهانش را پر از گل کرد تا معبر لو نرود!

میدان رزم حق علیه باطل بود، رزمندگان اسلام گاهی با صحنه‌های به یاد ماندنی مواجه می‌شدند که تمام فداکاری‌ها در آن صحنه‌ها ماندگار می‌شد، یکی از همین صحنه‌ها روایت رزمنده‌ای در کتاب سوره‌های ایثار است از شهیدی که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای ناله‌اش موجب لو رفتن معبر شود.

* دهانش را پر از گِل کرده بود تا معبر لو نرود
برای شروع عملیات «کربلای ۴» به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید «سعید حمیدی‌اصیل» هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.
بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.
شهیدان «سعید و علی حمیدی‌اصیل» برادرانی بودند که در عملیات «کربلای ۴» آسمانی شدند.
*
چند سؤال شهید از مردم
در بخشی از وصیت‌نامه شهید «سعید حمیدی‌اصیل» که از نیروهای گردان غواصی اهواز و شهر ملاثانی استان خوزستان بود، آمده است: آن کس که از منزل خارج و بسوی خدا و رسولش هجرت نماید و سپس مرگ او را دریابد پاداش او بر خدا و پیامبرش خواهد بود.
آن چرا که می‌خواهم بنویسم، با اینکه تکرار مکررات است ولی دریغ نمی‌کنم چون «ان الذکری تنفع المومنین».
تا کی می‌خواهید به خاطر مسائل دنیایی از همدیگر نگذرید؟! در حالی که فرزندان شما در جبهه‌ها از جان خود می‌گذرند؛ تا کی می‌خواهید در چارچوب حیات خود در گناهان محصور باشید؟! تا کی می‌خواهید بدون رعایت حجاب در خیابان‌ها راه بیافتید؟! در حالی که رزمندگان در جبهه‌ها از گناهانی که در خلوت مرتکب شده‌اند، نیمه‌های شب ناله می‌کنند.
مبادا به جبهه‌ها نیاید و مصداق این آیه شوید: «ما لکم اذا قیل لکم قاتلوا فی سبیل الله و المستضعفین اثقالتم الی الارض» دل خود را به دنیا خوش نکنید که دنیا جای افراد مؤمن نیست، ای مردم نگذارید تاریخ دوباره تکرار شود و امام خود را تنها گذارید، همان گونه که امام حسین(ع) را تنها گذاشتند.