پیروزی نزدیک است...

فرمانده سپاه صاحب‌الامر (عج) استان قزوین خاطره‌ای از محافظان مقام معظم رهبری در دیدار با یک مادر دو فرزند شهید بازگو کرد.به گزارش خط و به نقل از فارس، سردار سالار آبنوش در جمع بسیجیان در مسجد امام حسن عسگری (ع) با اشاره به یکی از خاطرات محافظان رهبر فرزانه انقلاب اظهار کرد: این محافظ در خاطراتش به بنده گفت، ما همیشه قبل از دیدار مقام معظم رهبری با خانواده‌ شهدا هماهنگی‌های لازم را انجام می‌دهیم و حتی یک تیم قبل از این دیدار به محل مربوط می‌فرستیم تا همه شرایط را از نظر امنیتی بررسی کنند.

همچنین قبل از دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهدا به این خانواده‌ها اطلاع می‌دهیم که یکی از مسئولان کشوری می‌خواهد با شما ملاقات کند تا اگر می‌خواهند منزلشان را تمیز و آب و جارو کنند، این کار را انجام دهند تا فضای خانه برای این ملاقات بهتر مهیا شود و کمتر شده به آنان بگوییم که حضرت آقا می‌خواهد با شما دیدار کند...

...به ادامه مطلب بروید

ادامه نوشته

نور بالا زدن شهدا

يك جوان دانشجوى كم‌سال با يك مجموعه‌ى معدودى كه خودش اسم آن را گذاشته تيپ - صد نفر آدم يك تيپند؟! صد و پنجاه نفر آدم يك تيپند؟! او خودش ميگويد تيپ! - ميرود به غرب كشور يا جنوب، با اين تيپ مؤمن و مخلص، در مقابل جبهه‌ى دشمن با يك واحد رزمىِ مجهز و يك فرماندهىِ سابقه‌دار ميجنگد. اين ابزارى ندارد، جز همين ابزارهاى ابتدائى، اما او به برترين ابزارها مجهز است؛ اين تجربه‌ى فرماندهى ندارد، اما او به قدر عمر اين، فرماندهى كرده. اينها در مقابل هم قرار ميگيرند، اين بر او غلبه پيدا ميكند؛ تانك او را مصادره ميكند، امكانات او را مصادره ميكند، پيروز برميگردد. اين با خودسازى به وجود مى‌آيد. بدون خودسازى نميشود وارد اين ميدانها شد.

 بعضى‌ها ميترسيدند. بعضى‌ها از پيش قضاوت ميكردند كه نميشود - اصلاً ميگفتند نميشود - هرجا هم حضور بسيجى بود، مخالفت ميكردند. من ميديدم مردان مؤمنِ باصلاحيتِ ارتشِ منظمِ آن روز ما استقبال ميكنند از اين كه مجموعه‌ى بسيج با آنها و همراه آنها باشد؛ اين را من خودم در دوران جنگ مكرر ديدم؛ در پادگان ابوذر، در جنوب، در شمال غرب. خود فرمانده ارتشى اصرار داشت كه مجموعه‌ى بسيجى با او همراه باشند؛ دوست ميداشت، استقبال ميكرد؛ اينجا در تهران يك عده‌اى نشسته بودند، نق ميزدند كه آقا چرا اينها وارد شدند؟ چرا بدون اجازه رفتند؟ چرا فلان اقدام را كردند؟ از حضور بسيجى ناراحت بودند. چون اميد نداشتند، مأيوس بودند، ميگفتند نميشود كارى كرد؛ اما وقتى كه وارد شدند، ديدند اين ورود، اميدآفرين است؛ همه‌ى اين استعدادها را جوشش ميدهد.
 خود حضور بسيجى در عرصه‌ى نبرد، به او يك نورانيتى ميبخشد. معروف بود در دوران دفاع مقدس ميگفتند فلانى نور بالا ميزند، روشن است؛ يعنى بزودى شهيد خواهد شد. اين نورانيتِ حضور بسيجى بود؛ اين را من خودم مشاهده كردم؛ نه يك بار و دو بار. يك موردى كه مربوط به همين استان شماست، بد نيست عرض كنم. يك سرگرد ارتشى كه بعد ما فهميديم ايشان اهل آشخانه است - سرگرد رستمى - به ميل خود، به صورت بسيجى آمده بود در مجموعه‌ى گروه شهيد چمران، آنجا فعاليت ميكرد. بنده مكرراً او را ميديدم؛ مى‌آمد، ميرفت. يك شبى با مرحوم چمران نشسته بوديم راجع به مسائل جبهه و كارهائى كه فردا داشتيم، صحبت ميكرديم؛ در باز شد، همين شهيد رستمى وارد شد. چند روزى بود من او را نديده بودم. ديدم سرتاپايش گل‌آلود است؛ اين پوتينها گل‌آلود، بدنش خاك‌آلود، صورتش خسته، ريشش بلند؛ اما چهره را كه نگاه كردم، ديدم مثل ماه ميدرخشد؛ نورانى بود. روزهاى قبل، من اين حالت را در او نديده بودم. رفته بود در يك منطقه‌ى عملياتى، آنجا فعاليت زيادى كرده بود؛ حالا آمده بود، ميخواست گزارش بدهد. او بعد از چندى هم به شهادت رسيد. ارتشى بود، اما آمده بود بسيجى وارد ميدان شده بود؛ فعاليت ميكرد، مجاهدت ميكرد، حضور فداكارانه داشت - در همان مجموعه‌ى بسيجىِ شهيد چمران - بعد هم به شهادت رسيد. اين نورانيت را خيلى‌ها ديدند؛ ما هم ديديم، ديگران هم بيشتر از ما ديدند. اين ناشى از همان حضور فوق‌العاده است.

چرا گریه نمی کنید؟

(از زبان رهبر انقلاب)بارها من اين را گفته‌ام؛ در زيارت خانواده‌هاى شهدا، اغلب اوقات مادران شهيد را شجاع‌تر و مقاوم‌تر از پدران شهيد يافتم. مگر محبت مادر را ميشود با محبت پدر مقايسه كرد؟ روح لطيف زنانه، آن هم نسبت به جگرگوشه، اين را پرورش بدهد، بزرگ كند مثل دسته‌ى گل، بعد راضى بشود كه او برود ميدان جنگ و به شهادت برسد؛ بعد براى اينكه جمهورى اسلامى دشمن‌شاد نشود، بر جنازه‌ى او گريه هم نكند! كه بنده مكرر به اين خانواده‌هاى شهدا گفتم گريه كنيد؛ چرا گريه نميكنيد؟ گريه ايرادى ندارد. گريه نميكردند، ميگفتند ميترسيم جمهورى اسلامى دشمن‌شاد شود. «زن مگو، مردآفرين روزگار». زنهاى ما اينهايند؛ امتحان خوبى دادند.

آخرین ملاقات شهید كاظمی و رهبر انقلاب

دو هفته پيش شهيد كاظمى پيش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: يكى اين‌كه دعا كنيد من روسفيد بشوم، دوم اين‌كه دعا كنيد من شهيد بشوم. گفتم شماها واقعاً حيف است بميريد؛ شماها كه اين روزگارهاى مهم را گذرانديد، نبايد بميريد؛ شماها همه‌تان بايد شهيد شويد؛ وليكن حالا زود است و هنوز كشور و نظام به شما احتياج دارد. بعد گفتم آن روزى كه خبر شهادت صياد را به من دادند، من گفتم صياد، شايسته‌ى شهادت بود؛ حقش بود؛ حيف بود صياد بميرد. وقتى اين جمله را گفتم، چشم‌هاى شهيد كاظمى پُرِ اشك شد، گفت: ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند!...(به ادامه مطلب بروید.)

ادامه نوشته

خاطره ای جالب از رهبر انقلاب «مسئول درست کردن چای»

پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR خاطره‌ای از حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از جلسه سازماندهی مسئولیت‌ها در شورای انقلاب را منتشر می‌كند. این بیانات مربوط به سال ۱۳۶۸/۰۵/۱۸ است که می توانید آنرا در ادامه مطلب بخوانید...

ادامه نوشته