شوخ طبعی پیامبر

خرما با هسته!
نشسته بودند دور هم خرما می خوردند. هسته خرماهایش را یواشکی
می گذاشت جلوی علی. بعد از مدتی گفت:...
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۱ ساعت 14:30 توسط دخترآفتاب
|
هنوز بسم الله را تمام نکرده بود که صدای ناله عجیبی همه
را متعجب کرد. به سرعت از مسجد بیرون دوید. مردم هم به دنبالش. بیرون
که رسیدند، دیدند...