دلم قرار ندارد از فغان ، بی تو


سپندوار ز کف داده ام عنان ، بی تو

*********

ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ

ز جام عیش لبی تر نکرد جان ، بی تو

*********

چون آسمان مه آلوده ام ز تنگدلی

پر است سينه ام از اندوه گران ، بي تو

*********

نسيم صبح نمي آورد ترانۀ شوق

سر بهار ندارند بلبلان، بي تو

*********

لب از حكايت شبهاي تار مي بندم

اگر امان دهدم چشم خونفشان ، بي تو

*********

چو شمع كشته ندارم شراره اي به زبان

نمي زند سخنم آتشي به جان ، بي تو

*********

از آن زمان كه فروزان شدم ز پرتو عشق

چو ذرّه ام به تكاپوي جاودان ، بي تو

*********

عقيق صبر به زير زبان تشنه نهم

چو يادم آيد از آن شكّرين دهان ، بي تو

*********

گزارۀ غم دل را مگر كنم چو «امين»

جدا ز خلق به محراب جمكران ، بي تو