یادگار عترت طاها ظهور کن
ي يادگار عترت طاها، ظهور کن
آرام جان زهره ي زهرا، ظهور کن
از رخ بگير معجر غيبت، عزيز دل
روشن ترين ستاره ي دنيا، ظهور کن
عمري در انتظار نگاهت نشسته ايم
اي تکسوار سينه ي سينا، ظهور کن
اي آنکه عرش، بسته به پايت کمند خويش
وي باده نوش ساغر ادني، ظهور کن
هرگز بهانه از لب و خالي نجسته ايم
"تنها" تويي بهانه ي دلها، ظهور کن
محمد مهدي رافع
ما را به يک کلاف نخ آقا قبول کن
يـا ايّهـا العــزيز! أبانـا! قــبول کن
آهي در اين بساط به غير از اميد نيست
يـا نـااميدمــان ننـمـا يـا، قـبـول کن
از يـاد بـرده ايم شمـا را پـدر! ولي
اين کودک فراري خود را قبول کن
رسم کريم نيست که گلچين کند، کريم!
مـا را سَـوا نکـرده و يک جـا قـبول کن
گر بي نوا و پست و حقيريم و رو سياه
اما به جــان حضرت زهـرا قبـول کن
گندم که نه، مقام شما بود لاجَرَم
رمز هبوط آدم و حوّا، قـبول کن
نظر که نمیدین دعا یادتون نره ...