اختلاف این دو گروه پایان نیافت تا این که به محضر محمد بن عثمان آمدند و پاسخ درست را از او جویا شدند. به سفارش او، نامه ای به امام عصر (عج) نوشته شد. حضرت نیز پاسخ چنین مرقوم فرمودند:

«إن الله تعالی هو الذی خلق الاجسام … أمّا الائمه _ علیهم السلام _ فإنهم یسألون الله تعالی فیخلق و یسألونه فیرزق إیجاباً لمسئلتهم و إعظاماً لحقهم»؛[۱]


خداوند، آفریننده اجسام است … ولی ائمه _ علیهم السلام _ از خداوند درخواست می کنند، او نیز می آفریند و روزی می دهد. این به دلیل اجابت دعای آنان و تکریم مقام ایشان است.


۱۴- گواه هنگامی که پادشاه مصر، تعبیر خودش را خواست، هم بند پیشین یوسف، او را برای این مهم معرفی کرد؛ زیرا در زندان، محاسن اخلاق و دانش تعبیر خواب او را که نوعی از علم غیب است، دیده بود.ما نیز در برابر مدعیان مهدویّت یا مدعیان ارتباط با حضرت مهدی (عج) باید هوشیار باشیم و بی دلیل به افراد اعتماد نکنیم. ادعای افراد را باید تنها پس از دیدن دلیل قطعی بپذیریم. سیره عملی حضرت مهدی (عج) و سفیران ایشان نشان می دهد که آنان همیشه دیگران را تشویق می کردند تا از مدعیان، دلیل بخواهند. نمونه های فراوانی از این حقیقت در کتاب های حدیثی به چشم می خورد. از جمله، حسین بن علی بن محمد معروف به ابن علی بغدادی می گوید: در بغداد، زنی از من پرسید: «مولای ما کیست؟» یکی از اهالی قم پاسخ داد: «ابوالقاسم بن روح، وکیل حضرت است.» پس نشانی او را به زن داد. وی نزد ابوالقاسم آمد و به او گفت: «ای شیخ! همراه من چیست؟» شیخ فرمود: «هر چه با خود داری، در دجله بینداز، آن گاه نزد من بیا تا به تو باز گویم.» زن رفت و آنچه با خود داشت، در دجله انداخت و بازگشت. ابوالقاسم به خدمتکار خود دستور داد که ان جعبه را بیاورد. سپس به آن زن گفت: «این همان جعبه ای است که با تو بود و تو در دجله انداختی. من به تو بگویم در آن چیست یا تو می گویی؟» زن گفت: «شما بگویید.» شیخ گفت: «یک جفت دستبند طلا، یک حلقه بزرگ گوهردار، دو حلقه کوچک که هر کدام یک گوهر دارد و دو انگشتر فیروزه و عقیق در این جعبه هست.» سپس جعبه را گشود و هر چه را در آن بود، نشان داد، زن به آنها نگریست و گفت: «این همان است که من آوردم و در دجله انداختم.» آن گاه از تعجب بی هوش شد.[۲]این که ابوالقاسم بن روح، پرسش زن را انکار نکرده و پاسخ گفته است، نشان می دهد که مردم موظف بوده اند که سخن کسی را بی دلیل نپذیرند. سفیران حضرت مهدی (عج) نیز با دادن پاسخ مثبت به خواسته آنان، این روش را امضا کرده اند. هنگامی که چنین روشی در رویارویی با مدعیان نیابت و وکالت، پسندیده و بلکه لازم است، به طریق اولی، در برابر مدعیان مهدویّت، چنین خواهد بود.


۱۵- قدرشناسی خدمت عزیز مصر و همسرش به یوسف (رها کردن او از بردگی و پرورش دادن وی در دامان مهر و محبت خود) سبب شد تا که یوسف هنگام گرفتاری و قحطی، به کمک آنان بشتابد و آنان از او بهره برند:«و قال الذی اشتراه من مصر لامرأته أکرمی مثواه عسی أن ینفعنا»؛[۳]و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید (عزیز مصر) به همسرش گفت: مقام وی را گرامی دار، شاید برای ما سودمند باشد.به یقین، خدمت گذاری به آستان یوسف زهرا _ علیه السلام _ که برجسته ترین شکل آن، زمینه سازی برای ظهور و تحقق بخشیدن به اهداف و آرمان های ایشان است، برخورداری از عنایت های ویژه آن عزیز را در پی خواهد داشت. آیا می توان پنداشت که یوسف زهرا _ علیه السلام _ در بخشش به اندازه یوسف یعقوب نباشد؟ هرگز!یکی از علمای اصفهان می گوید: در ایام جوانی برای سخن رانی به جلسه ای دعوت شدم. میزبان به من گفت: در همسایگی ما، منزلی است که چند خانواده بهایی در آن زندگی می کنند، پس در سخنرانی، مراعات فرمایید. من بی توجه به گفته او، ده شب درباره بطلان مرام بهاییت سخن رانی کردم. شب آخر پس از سخنرانی، هنگامی که به سوی مدرسه به راه افتادم، چند نفر نزد من آمدند و با احترام و پافشاری مرا به منزل خود بردند. پس از بستن در، صحنه عوض شد. آنان بر من آشفتند و با تندی، به من گفتند که چرا علیه ما سخن گفتی و می خواستند مرا بکشند. هر چه تلاش کردم، از قصد خود چشم نپوشیدند. ناگزیر اجازه خواستم تا برای آخرین بار، وضو بگیرم و نمازی بخوانم. به نماز ایستادم و قصد کردم در سجده آخر، هفت مرتبه ذکر «المستغاث بک یا صاحب الزمان» را بگویم. در این هنگام، خود به خود در باز شد و مردی سوار بر اسب به اندرون آمد. بی آن که آنان بتوانند کاری بکنند، آن مرد، دست مرا گرفت، از خانه بیرون برد و به مدرسه رساند. پس از رفتن آن مرد، تازه به خود آمدم که: این شخص که بود؟ ولی دیگر دیر شده بود. فردای آن شب، آن گروه بهایی نزد من آمدند و شهادتین گفتند.[۴]


۱۶- دفع بلا یوسف، سپر دفع بلای برادران خود و اهل مصر شد. هرچند برادران یوسف در حق وی ستم کردند و شرط برادری را به جا نیاوردند، ولی یوسف از کمک و دستگیری آنان فروگزار نکرد. یوسف زهرا _ علیه السلام _ نیز سپر بلا از شیعیان است.ظریف ابونصر خادم می گوید:«قال لی صاحب الزمان (عج): أتعرفنی؟ قلت: نعم. قال: من أنا؟ فقلت: أنت سیدی و ابن سیدی. فقال لیس عن هذا سألتک. قال ظریف فقلت جعلنی الله فداک فسّرلی. فقال أنا خاتم الاوصیاء و بی یدفع الله البلاء عن أهلی و شیعتی»؛[۵]به محضر امام عصر (عج) وارد شدم. ایشان فرمودند: آیا مرا می شناسی؟ عرض کردم: آری. فرمودند: من که هستم؟ عرض کردم: شما آقای من و فرزند آقای من هستید. فرمودند: منظورم این نبود. عرض کردم: فدایت شوم، منظورتان چیست؟ فرمودند: من آخرینِ اوصیا هستم و خداوند برای وجود من، بلا را از اهلم و شیعیانم، برطرف می کند.برای نمونه، محدّث نوری عنایت حضرت مهدی (عج) به شیعیان بحرین را چنین نقل می کند:در روزگار گذشته، فرمانروایی ناصبی بر بحرین حکومت می کرد، که وزیرش در دشمنی با شیعیان آن جا، گوی سبقت را از او ربوده بود. روزی وزیر بر فرمانروا وارد شد و اناری را به دست حاکم داد، که به صورت طبیعی این واژه ها بر پوست آن نقش بسته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله و ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله». فرمانروا از دیدن آن بسیار در شگفت شد و به وزیر گفت: «این، نشانه ای آشکار و دلیلی نیرومند بر بطلان مذهب تشیع است. نظر تو درباره شیعیان بحرین چیست؟» وزیر پاسخ داد: «به باور من، باید آنان را حاضر کنیم و این نشانه را به ایشان ارائه دهیم. اگر آن را پذیرفتند که از مذهب خود دست می کشند وگرنه آنان را در میان گزینش سه چیز مخیّر می کنیم:۱٫ پاسخی قانع کننده بیاورند؛۲٫ جزیه بدهند؛۳٫ یا این که مردانشان را می کشیم، زنان و فرزندانشان را اسیر می کنیم؛ و اموالشان را به غنیمت می بریم.»فرمانروا، رأی او را پذیرفت و دانشمندان شیعه را نزد خود فرا خواند. آن گاه انار را به ایشان نشان داد و گفت: «اگر برای این پدیده، دلیلی روشن نیاورید، شما را می کشم و زنان و فرزندانتان را اسیر می کنم یا این که باید جزیه بدهید. دانشمندان شیعه، سه روز از او مهلت خواستند. آنان پس از گفت و گوی فراوان به این نتیجه رسیند که از میان خود، ده نفر از صالحان و پرهیزگاران بحرین را برگزینند. آن گاه از میان این ده نفر نیز سه نفر را برگزیدند و به یکی از آن سه نفر گفتند: تو امشب به سوی صحرا برو و به امام زمان (عج) استغاثه کن و از او، راه رهایی از این مصیبت را بپرس؛ زیرا او، امام و صاحب ماست.آن مرد چنین کرد، ولی پاسخی از حضرت ندید. شب دوم نیز نفر دوم را فرستادند. او نیز پاسخی دریافت نکرد. شب آخر، نفر سوم را که مردی پرهیزگار بود، به بیابان فرستادند. او به صحرا رفت و با گریه و زاری از حضرت، درخواست کمک کرد. چون آخر شب شد، شنید مردی خطاب به او می گوید: «ای محمد بن عیسی! چرا تو را به این حال می بینم و چرا به سوی بیابان بیرون آمده ای؟» محمد بن عیسی از او می خواهد که او را رها کند و حال خود واگذارد. آن مرد می فرماید: «ای محمد بن عیسی! منم صاحب الزمان. حاجت خود را بازگو!» محمد بن عیسی گفت: «اگر تو صاحب الزمانی، داستان مرا می دانی و به گفتن من نیاز نیست.» آن مرد فرمود: «راست می گویی. تو به دلیل آن مصیبتی که بر شما وارد شده است، به این جا آمده ای.» عرض کرد: «آری، شما می دانید چه بر ما رسیده است و شما امام و پناه ما هستید.» پس آن حضرت فرمود: «ای محمد بن عیسی! در خانه آن وزیر _ لعنه الله علیه _ درخت اناری است. هنگامی که درخت تازه انار آورده بود، او از گِل قالبی به شکل انار ساخت. آن را نصف کرد و در میان آن، این جمله را نوشت. سپس قالب را بر روی انار که کوچک بود، گذاشت و آن را بست. چون انار در میان آن قالب بزرگ شد، آن واژه ها بر روی آن نقش بست. فردا نزد فرمانروا می روی و به او می گویی که من پاسخ تو را در خانه وزیر می دهم. چون به خانه وزیر رفتید، پیش از وزیر به فلان جا برو. کیسه سفیدی خواهی یافت که قالب گِل در آن است. آن را به فرمانروا نشان ده. نشانه دیگر این که به فرمانروا بگو که معجزه دیگر ما این است که چون انار را دو نیم کنید، جز دود و خاکستر چیزی در آن نیست.


منابع:

[۱] . الغیبه شیخ طوسی، ص ۲۹۳٫

[۲] . کمال الدین، ج ۲، ص ۱۹۷٫

[۳] . سوره یوسف، آیه ۲۱٫

[۴] . شیفتگان حضرت مهدی، ج ۱، ص ۲۵۶٫

[۵] . الغیبه شیخ طوسی، ص ۲۹۴٫

نصرت الله آیتی- مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه