مینویسم برای آنهایی که هنوز هم زبان تمسخر دارند برای سنگــــر من!

یادتان باشد اگر برای میراثم”حجاب” کار میکنم عهدی است بین من و آنکه آن بالاست

نه پولی میگیرم نه راه و گروهی را همراه شده ام.

یادشان باشد من همان دخترکم که از کودکی پس اندازش را خرج چفیه و جانماز میکرد

همان دخترکی که دوستانش نتوانستند به تمسخر روسری اش را به عقب بکشند!

همان دختری که انگشتر عقیقش را با احترام به دست میکرد و دعا میخواند در امان باشد..

همان دختری که هرگز دست به ابروانش نزد چرا که عقیده داشت برای هر کسی نباید خود را آراست.

همان دختری که چفیه اش را بارها معطر به ضریح میکرد و هر بار حاجت میگرفت…

آن دختری که وقتی طلبه شد به تمسخر گفتند خانم جلسه ای میشوی؟

همان دختری که کنار تمامِ سنگینی اش مقابل نامحرم،

در خلوت خود شیطنت های خاص خود را دارد…

و او با تعجب میگوید بسیجی! و هنوز سلام نکرده دو انگشت بالا میگیرند و شعار میدهند….

آری

من سنگرم اینجاست

هر روز برای گنجشکان دانه میریزم ، با افتخار به کودکان معصوم نقاشی درس میدهم،

با تاکید رهبرم بیشتر کتاب میخوانم، و تاج بندگی ام را هرگز به چشمانِ کسی نخواهم فروخت…